کلمه جو
صفحه اصلی

تیم


مترادف تیم : اکیپ، باند، دسته، گروه، تعهد، غم خواری، کاروان سرا، اندوه، دل تنگی، آویشن

برابر پارسی : دسته

فارسی به انگلیسی

team, warehouse

team


فارسی به عربی

فریق

عربی به فارسی

اءتلا ف کردن


مترادف و متضاد

team (اسم)
جفت، دست، گروه، دسته، گروهه، تیم، یک دستگاه

اکیپ، باند، دسته، گروه


تعهد


غم‌خواری


کاروان‌سرا


اندوه، دل‌تنگی


آویشن


۱. اکیپ، باند، دسته، گروه
۲. تعهد
۳. غمخواری
۴. کاروانسرا
۵. اندوه، دلتنگی
۶. آویشن


فرهنگ فارسی

همزاد

کاروانسرا، اندوه، دلتنگی، غم خواری، دسته، یک دسته ورزشکاردریک رشته ازورزش مانندفوتبال
( اسم ) دسته ای ورزشکار که دریکی از فنون ورزشی کار کنند تیم فوتبال تیم والیبال .
بطنی است از غافق و از آن قبیله است : القاضی محمد التیمی که از انس روایت دارد کوهی است شرقی مدینه

فرهنگ معین

(اِ. ) کاروانسرای بزرگ .
(اِ. ) اندوه ، دلتنگی .
[ انگ . ] (اِ. ) یک دستة ورزشکار از یک رشتة ورزشی .

(اِ.) کاروانسرای بزرگ .


(اِ.) اندوه ، دلتنگی .


[ انگ . ] (اِ.) یک دستة ورزشکار از یک رشتة ورزشی .


لغت نامه دهخدا

تیم . (اِ) کاروانسرای بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 342). کاروانسرای بزرگ را گویند. چه تیمچه کاروانسرای کوچک است . (برهان ). کاروان سرا. (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (غیاث اللغات ) (اوبهی ). کاروانسرای بزرگ است و حجره و خانه را نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). کاروانسرای بزرگ و بازار. (ناظم الاطباء). خانه و کاروانسرا. (شرفنامه ٔ منیری ) :
چو پوست روبه بینی به تیم واتگران
بدان که تهمت از دنبه ٔبسرکار است .

رودکی .


نهاده روی به حضرت چنانکه روبه پیر
به تیم واتگران آید از در تیماس .

ابوالعباس .


پیش گرفته سبد باشتین
هر یک همچون در تیم حکیم .

منجیک .


از شمار تو کس طرفه به مهر است هنوز
وز شمار دگران چون در تیم است دودر.

لبیبی .


چو مه گذشت تو شادی ز بهر غله ٔ تیم
ولیکن آنکه ترا غله او دهد به غمست .

ناصرخسرو(دیوان ص 88).


چشم داری ماه را تا نو شود
تا بیابی از سپنجی سیم تیم .

ناصرخسرو.


به سخاوت سمری ، از بس که وقف رباط
بر فسوسی بدهی غله ٔ گرمابه و تیم .

ناصرخسرو (دیوان ص 301).


و کوی بکار و تیمچه های بازار و مدرسه فارجک و تیم کفشگران و... همه بسوخت . (تاریخ بخارا ص 113). چون به گرگان رسید... یکی از خدم قابوس گفت که در فلان تیم جوانی آمده است عظیم ... (چهارمقاله ٔ عروضی ).
جامه شوئی نکرده مادر من
نه پدر تیم را نگهبانی .

سوزنی .


مگر خواهد خرشاعر که از خرکرگان وی
چو تیم خرفروشانی شود دیوان اشعارم .

سوزنی .


امیدهاست که از یال او ادیم برند
هزار کفشگر اندر میان رسته ٔتیم .

سوزنی .


گه چو دمسنجک از شاخ به شاخ
گاه چون شبپرک از تیم به تیم .

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 903).


ای کلام تو رشک در یتیم
وی عطای تو دیه و خانه و تیم .

عطار.


سالی بگذشت کاندرین تیمارم
تا دست تو گیرم و سوی تیم آرم .

عطار.


تو نترسی که باغ سازی و تیم
خرج آن جمله از خراج یتیم .

اوحدی .


مست و بیخود درآمد از در تیم
کرده بیجاده ،جای در یتیم .

خواجه عمید (از انجمن آرا).


نه مشغول گردی زیاد
به هر جا بنا کردی ایتام تیم .

؟ (از شرفنامه ٔ منیری ).


|| کنایه از دنیا. (غیاث اللغات ) || گرم و پرواس بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 351) (از اوبهی ). غم و اندوه و رنج . (از ناظم الاطباء). تعهد. غمخواری . (فرهنگ فارسی معین ) :
من ز تیم تو به تیمار گرفتار شدم
تو به تیمار مهل باز به تیم آر مرا.

؟ (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 351).


جانم ار در تیم تیمار فراقش نیستی
آخر از جان یتیمانش غمی بزدودمی .

خاقانی .



تیم. ( اِ ) کاروانسرای بود. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 342 ). کاروانسرای بزرگ را گویند. چه تیمچه کاروانسرای کوچک است. ( برهان ). کاروان سرا. ( فرهنگ جهانگیری ) ( فرهنگ رشیدی ) ( غیاث اللغات ) ( اوبهی ). کاروانسرای بزرگ است و حجره و خانه را نیز گویند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). کاروانسرای بزرگ و بازار. ( ناظم الاطباء ). خانه و کاروانسرا. ( شرفنامه منیری ) :
چو پوست روبه بینی به تیم واتگران
بدان که تهمت از دنبه ٔبسرکار است.
رودکی.
نهاده روی به حضرت چنانکه روبه پیر
به تیم واتگران آید از در تیماس.
ابوالعباس.
پیش گرفته سبد باشتین
هر یک همچون در تیم حکیم.
منجیک.
از شمار تو کس طرفه به مهر است هنوز
وز شمار دگران چون در تیم است دودر.
لبیبی.
چو مه گذشت تو شادی ز بهر غله تیم
ولیکن آنکه ترا غله او دهد به غمست.
ناصرخسرو( دیوان ص 88 ).
چشم داری ماه را تا نو شود
تا بیابی از سپنجی سیم تیم .
ناصرخسرو.
به سخاوت سمری ، از بس که وقف رباط
بر فسوسی بدهی غله گرمابه و تیم.
ناصرخسرو ( دیوان ص 301 ).
و کوی بکار و تیمچه های بازار و مدرسه فارجک و تیم کفشگران و... همه بسوخت. ( تاریخ بخارا ص 113 ). چون به گرگان رسید... یکی از خدم قابوس گفت که در فلان تیم جوانی آمده است عظیم... ( چهارمقاله عروضی ).
جامه شوئی نکرده مادر من
نه پدر تیم را نگهبانی.
سوزنی.
مگر خواهد خرشاعر که از خرکرگان وی
چو تیم خرفروشانی شود دیوان اشعارم.
سوزنی.
امیدهاست که از یال او ادیم برند
هزار کفشگر اندر میان رسته ٔتیم.
سوزنی.
گه چو دمسنجک از شاخ به شاخ
گاه چون شبپرک از تیم به تیم.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 903 ).
ای کلام تو رشک در یتیم
وی عطای تو دیه و خانه و تیم.
عطار.
سالی بگذشت کاندرین تیمارم
تا دست تو گیرم و سوی تیم آرم.
عطار.
تو نترسی که باغ سازی و تیم
خرج آن جمله از خراج یتیم.
اوحدی.
مست و بیخود درآمد از در تیم
کرده بیجاده ،جای در یتیم.
خواجه عمید ( از انجمن آرا ).
نه مشغول گردی زیاد

تیم . [ ت َ ] (ع اِ) بنده و از آن است تیم اﷲبن ثعلبةبن عکابة و تیم اﷲبن قاسط در نمر، و در قریش . تیم بن مرة قوم ابی بکر (رض ) و تیم بن غالبین فهر و تیم بن قیس بن ثعلبةبن عکابة ودر بکر تیم بن شیبان بن ثعلة و در ضبة تیم اللات و تیم بن ضبة و در خزرج تیم اللات که پدران قبیله اند. (منتهی الارب ). بنده و تیم اﷲ بنده ٔ خدا و پدر چند قبیله . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بنده و تیم اﷲ و تیم اللات و تیم قریش ، هر سه نام قبیله ای است . (آنندراج ).


تیم . [ ت َ ] (ع مص ) بنده ٔ خود کردن و رام و منقاد گردانیدن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بنده گردانیدن به عشق . (زوزنی ). به بندگی گرفتن دوستی . (تاج المصادر بیهقی ).


تیم . [ ت َ ی َ ] (اِخ ) بطنی است از غافق و از آن قبیله است : القاضی محمد التیمی که از انس روایت دارد. (از منتهی الارب ). بطنی است از عرب . (ناظم الاطباء). || کوهی است شرق مدینه . (از منتهی الارب ).


تئم. [ ت ِءْم ْ ] ( ع اِ ) همزاد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

۱. کاروان سرا.
۲. بنایی شامل چند دکان یا حجره که بازرگانان در آنجا دادوستد می کنند، بازار: امیدهاست که از یال او ادیم برند / هزار کفشگر اندر میان رستهٴ تیم (سوزنی: لغت نامه: تیم ).
۱. اندوه، دلتنگی.
۲. غم خواری.
۱. گروهی بازیکن که با یکدیگر در مقابل یک گروه ورزشی دیگر بازی می کنند یا مسابقه می دهند: تیم فوتبال.
۲. گروهی مرکّب از دو نفر یا بیشتر که برای یک هدف مشخص تلاش می کنند: تیم پزشکی.

۱. گروهی بازیکن که با یکدیگر در مقابل یک گروه ورزشی دیگر بازی می‌کنند یا مسابقه می‌دهند: تیم فوتبال.
۲. گروهی مرکّب از دو نفر یا بیشتر که برای یک هدف مشخص تلاش می‌کنند: تیم پزشکی.


۱. کاروان‌سرا.
۲. بنایی شامل چند دکان یا حجره که بازرگانان در آنجا دادوستد می‌کنند؛ بازار: ◻︎ امیدهاست که از یال او ادیم برند / هزار کفشگر اندر میان رستهٴ تیم (سوزنی: لغت‌نامه: تیم).


۱. اندوه؛ دلتنگی.
۲. غم‌خواری.


دانشنامه عمومی

یک تیم گروهی از افراد است که در ارتباط با هدف مشخصی گرد هم آمده اند. از تیم جهت انجام وظایفی که دارای پیچیدگی و قابل تقسیم به زیر وظایف ساده تر می باشند استفاده می شود. تیم ها به طور معمول دارای اعضایی هستند که با بر خورداری از مهارت های مکمل، سبب ایجاد هم افزایی در طی یک تلاش هماهنگ شده می گردند، به طوری که نقاط قوت هر عضو تیم به حداکثر و نقاط ضعف آن ها به حد اقل رسانده می شود. اعضای تیم باید یاد بگیرند که چگونه به یکدیگر یاری رسانند، اعضای دیگر تیم را از پتانسیل های مثبت خود آگاه سازند و در نتیجه محیطی را فراهم سازند تا دیگر اعضای تیم بتوانند فراتر از محدودیت های فردی فعالیت نمایند.
هیج کاری بدون همکاری همه اعضای تیم قابل انجام نیست.
در این گونه تیم، اعضا دارای مهارت های منحصربه فردی هستند.
موفقیت هر فرد کاملاً به موفقیت تیم وابسته است.
تیم مثل یک انسان می ماند .
اندازه و ترکیب تیم ها تابع مستقیمی از نوع و ابعاد فعالیت آن ها می باشد. با این همه برخی پژوهش های انجام شده نشان داده است که در زمینه حل مسئله اندازه مطلوب چهار نفر می باشد. همچنین پژوهش های Belbin نشان داده است که ابعاد تیم بین 5 تا 12 نفر است که در این میان تعداد 8 نفر بهینه می باشد. دیوید کوپریدر ابعاد بزرگ را برای تیم ها پیشنهاد می دهد. وی معتقد است که تیم های بزرگتر قادر به پاسخ گویی به تعداد بیشتری از مشکلات می باشند.از نظر ترکیب، تیم ها به دو دسته همگن و ناهمگن تقسیم می شوند. در تیم های همگن مهارت های اعضا شباهت های بیشتر و در بعضی موارد هم پوشانی دارد که ممکن است دامنه مسائل قابل حل توسط تیم را کاهش دهد ولی رابطه اعضا را بیشتر می کند. در تیم های ناهمگن مهارت های اعضای تیم تفاوت های بیشتری دارد که سبب افزایش دامنه حل مسئله تیم و افزایش میزان خلاقیت آن و نیز افزایش احتمال بروز اختلاف نظر در تیم می گردد.
یکی از تقسیم بندی های رایج که تیم ها را به دو حالت کلی تقسیم می کند: دسته بندی تیم های مستقل و وابسته می باشد. برای ادامه به عنوان مثال تیم فوتبال که به وضوح یک تیم وابسته است، دارای ویژگی های زیر می باشد:

گروهاد.


دانشنامه آزاد فارسی

(یا: تیمچه) از بخش های بازار، که مرکز دفاتر تجاریِ مشابه، و کارهای تشکیلاتیِ بازرگانی، و معاملات عمده، و نیز محل استقرار حجره های تاجران است. تیم، دربرگیرندۀ فضای گشادۀ مسقّفی در وسط است که حجره ها در دورتادور آن، در دو یا سه طبقه واقع اند. طرح های سازه ای و تزیینات، در سقفِ تیم تجلّی می یابند، که نشان از مهارت فنی و زیبایی هنری دارند. تیم بزرگ قُم از مشهورترین تیم های ایران است. در گذشته، به تیم کوچک «تیمچه» می گفتند، ولی امروز این دو واژه به یک معنا به کار می روند. نیز← تیمچه

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] تَیْم، تیره ای از قبیله قریش می باشد.
تیم در لغت به معانی گوناگون، از جمله «هواخواه سرگشته ای که عقلش را از دست داده» یا «بنده به ذلت افتاده» است.

گویش مازنی

۱دانه – بذر – تخم ۲تبار – نژاد – دسته ۳یک عدد نشای آماده ...


واژه نامه بختیاریکا

( تیم * ) بوته چند روزه گیاهان که بخواهند نشا کنند
( تیم * ) دربدر؛ آواره

پیشنهاد کاربران

تیم در زبان تبری ( مازنی ) به معنای تخم می باشد، نظیر: خیار تیم به معنای تخم خیار.

واژه ای فارسی - team برگرفته شده از واژه ی فارسی است!
معنی قدیم: رِباط، کاروانسرا، خانقاه ( خانگاه! ) ، صومعه -
خانواده، خاندان، اهل بیت، ایل، طایفه، قبیله - تعهد، اندوه، دلتنگی، غمخواری

مثل: تیمار >>> تیم و پسوند فاعلی ( ار )
یعنی: کسی که در جایی یا خانه به مراقبت و غمخواری می پردازد.
مثل: یَتیم >>> یَ: بی، بدون، فاقد، ندارد و. . .
یعنی: بی خانه، بی خانمان، بدون خانواده
مثل: تیمسار >>> تیم و پسوند مکان و دارندگی ( سار )
یعنی: کسی که رهبری تیمی را بر عهده دارد

که در ترکی هم استفاده شده است!
مثل: یِتیمچه >>> یِ: بخور، بلعیدن، نوش جان کردن
یعنی: خوردنی خانگی کوچک

در قدیم به جایی می گفتند که یاران و بَروبَچ دورهم جمع می شدند و به بازی و سرگرمی، حلِّ مشکلات، مشورت و کنکاش، عبادت و. . . می پرداختند.
معنی امروزی: یاریان، یارگان - یکدلی، همدلی، همبستگی - متحد، هماهنگ، یکپارچه، همراه، هم نوا


در زبان لری بختیاری به معنی
تیم::چشم من
تی::چشم
م::من
Tim. tem


تیم::کنارم. پیشم. اطرافم. taem

تیم::. چه موقع
.
Taem
چه تیم ایا::چه موقع می آید




تیم=دست همی

تیم
می تواند همان هیم و همه باشد
شُفتگان، شوبگان شُفتن و شوبیدن=حرکت دادن
شوبمان شفتمان

گروه

ریشه ی واژه ی تیم ( team ) ✅

از تاخماق ترکی به معنی نصب کردن و پا برجا کردن است شکل تغییر یافته از تاخیم ترکیست. و فعل مشتق از آن توخوماق به معنی بافتن است به صورت دوختن وارد فارسی شده است.

بر ریشه از زبان جرمن zaum به معنی مهار کردن است ( تاخماق )
از آنجا ریشه به tow میرسد و آن هم به معنی الیاف است و آن هم به زبان جرمنی باستان به معنی طراحی کردن است.

و در ریشه ی تیم مشترکا با لاتین گفته شده است و از ducere است اگر c را ق بدانیم همان توقماق ( دوغماق ) است و آن به معنی هدایت کردن است و همان فرمی از دوغروی ترکیست. ( به صحیح و راست بردن )

در ریشه یابی رسمی تیم را هم ریشه با teem به معنی زاییدن نوشته است

تیم= گروهی از مردمان، که گردهم آمدند برای رسیدن به یک آماج گروهی.
همانند
همه ی تیم ورزشی گروهی.
تیم کارمندان یک سازمان.


کلمات دیگر: