مشترک . [ م ُ ت َ رَ ] (ع ص ) شریک داشته شده . عام : طریق مشترک ؛ راه عام . دارای شریک . شریک دار. (ناظم الاطباء). آنچه بین یکی ودیگری سهمی و حصه ای باشد خواه حسی و خواه معنوی ، مانند: طریق مشترک . امر مشترک . رای مشترک . (از اقرب الموارد). آنچه متعلق به چند تن باشد. آنچه میان چند تن به مشارکت و انبازی باشد
: مراتب میان اصحاب مروت ... مشترک و متنازع است . (کلیله و دمنه ). چنانکه دو مرد در چاهی افتند یکی بینا و یکی نابینا، اگرچه هلاک میان هر دو مشترک است ؛ اما عذر نابینا به نزدیک اهل خرد و بصر مقبولتر باشد. (کلیله و دمنه ).
خداوندیش با کس مشترک نیست
همه حمال فرمانند و شک نیست .
نظامی .
-
حروف مشترک ؛ آنهائی هستندکه هم بر اسم و هم بر فعل و هم بر حرف داخل می شوند،مانند حروف استفهام و حروف عطف . (از محیط المحیط).
-
حس مشترک ؛ یکی از حواس خمسه ٔ باطن است و نزد علمای قدیم علم النفس جای آن دراول دماغ است ، و هر چیز که از حواس ظاهر معلوم شود اول بدو رسد و بعد از آن به حواس دیگر از حواس باطن .و نیز هر چیز که از باطن به ظاهر خواهد آمد، اول ازحواس باطن بدو رسد بعد از آن به حواس ظاهر. (از یادداشت مرحوم دهخدا). آن حماسه ای که در میان حواس ظاهرو حواس باطن واقع شود. (ناظم الاطباء). بنطاسیا. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی )
: و حس مشترک چون دریایی است که هرچند از جویهای مختلف آب درآید در آنجا یکی شود. (مرآة المحققین شیخ محمود شبستری ). و رجوع به حس مشترک شود.
-
قدر مشترک ؛ ما به الاشتراک میان افراد. مفهوم کلی که در افراد خود مشترک باشد
: در عجب ماندم ، بجستم حالشان
تا چه قدر مشترک یابم نشان .
مولوی .
و رجوع به مدخل قدر مشترک شود.
-
لفظ مشترک ؛ (اصطلاح منطق و اصول ) به اصطلاح منطقیان و اصولیان ، لفظی که دو یا زیاده از دو معنی دارد و آن لفظ را برای هر معنی وضع کرده باشند و علاقه ای از علاقه های مجاز در آن یافت نشود، چنانکه جاریه که به معنی کنیز و آفتاب و کشتی و از همین قبیل لفظ عین که برای بسیار معنی است . (از غیاث ) (از آنندراج ). قسمی از لغت که برای زیاده از یک معنی وضع شده باشد چون جاریه برای کشتی و کنیزک و عین برای چشم و چشمه و غیر آن و رجاء به معنی ترس و امید. هر کلمه که دو و بیشتر معنی اصلی دارد. لفظ مشترک ، عکس لفظ مترادف یعنی لفظ یکی و معنی متعدد باشد، مانند «بار» و «دست » در فارسی و عین و عجوز در عربی و این نوع را مشترک لفظی نامند و نوعی دیگر لفظ مشترک است که آن را مشترک معنوی خوانند و لفظ مشترک معنوی همان لفظ کلی است مانند جانور که بر پرنده و چرنده و خزنده و جز اینها اطلاق شود و بر دو قسم است متواطئی و مشکک . و رجوع به متواطئی و مشکک شود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
مشترک المنافع ؛ دُوَل مشترک المنافع. گروه کشورهائی که با کشور انگلستان اتحادیه ٔ اقتصادی و مالی و جز اینها دارند و انگلستان را به عنوان رئیس این اتحادیه پذیرفته اند.
|| (اصطلاح پزشکی ) نزد پزشکان لقب رگی است که به اکحل معروف است . گویند این همان است که در امراض سر و بدن جمیعاً آن را فصد کنند. برخلاف رگ قیفال و باسلیق که اولی را فقط برای امراض سر و دومی را منحصراً برای امراض بدن فصد کنند . (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). || مرد دودله ٔ اندوهناک . یقال :رأیت فلاناً مشترکاً؛ با خودش از شدت هم ّ و غم سخن میگفت . (منتهی الارب ). رجل مشترک ؛ مرد دودله ٔ اندوهناک . (از اقرب الموارد) (ازناظم الاطباء) (از منتهی الارب ): رأیت فلاناً مشترکاً؛ اذا کان یحدث نفسه کالمهموم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).