کلمه جو
صفحه اصلی

مغلوب


مترادف مغلوب : بازنده، بی اعتبار، بی مقدار، ذلیل، زبون، تارومار، شکست خورده، مقهور، منکوب، منهزم، تسلیم، مجاب

متضاد مغلوب : فاتح

برابر پارسی : شکست خورده، درهم شکسته، ازپای درآمده

فارسی به انگلیسی

overcome, defeated, recessive

overcome, defeated


مترادف و متضاد

beaten (صفت)
چکش خورده، مغلوب، کوبیده، زده، فرسوده، پخت

۱. بازنده
۲. بیاعتبار، بیمقدار، ذلیل، زبون
۳. تارومار، شکستخورده، مقهور، منکوب، منهزم
۴. تسلیم، مجاب ≠ فاتح


بازنده ≠ فاتح


بی‌اعتبار، بی‌مقدار، ذلیل، زبون


تارومار، شکست‌خورده، مقهور، منکوب، منهزم


تسلیم، مجاب


فرهنگ فارسی

شکست خورده، آنکه بروی چیره شده باشند
۱ - ( اسم ) کسی که دیگری بر او غلبه کرده شکست یافته جمع : مغلوبین . ۲ - ( اسم ) الف - یکی از گوشه های سه گاه و چهار گاه . ب - نام یکی از دو شعبه مقام عراق و نام شعبه دیگر مخالف است .

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) شکست خورده ، غلبه شده .

لغت نامه دهخدا

مغلوب. [ م َ ] ( ع ص ) آنکه بر وی چیره باشند. غلبه کرده شده. مقهورشده. مفتوح شده. مطیعگشته. ( از ناظم الاطباء ). شکست خورده. شکست یافته : فدعا ربه أنی مغلوب فانتصر. ( قرآن 10/54 ). اقوال پسندیده مدروس گشته... و حرص غالب و قناعت مغلوب. ( کلیله و دمنه ).
آکل و مأکول را حلق است و پای
غالب و مغلوب را عقل است و رای.
مولوی.
یار مغلوبان مشوتو ای غوی.
مولوی.
رعیت بلدان از مکاید ایشان مرعوب و لشکر سلطان مغلوب. ( گلستان ). مغلوب را حکم عدم گیرند. ( بهاءالدین ولد از امثال و حکم ص 1719 ).
- مغلوب آمدن ؛ مغلوب شدن. شکست یافتن : هرکه قدم تعدی فراتر نهد... منکوب و مغلوب آید. ( مرزبان نامه ).
- مغلوب ساختن ؛ مغلوب کردن : کأصه کأصاً؛ مغلوب و مقهور ساخت. ( منتهی الارب ). و رجوع به ترکیب مغلوب کردن شود.
- مغلوب شدن ؛ شکست یافتن. مقهورشدن.
- مغلوب کردن ؛ شکست دادن. شکستن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- مغلوب گردانیدن ؛ مغلوب کردن : خود را مغلوب طمع و مغمور هوی نگرداند. ( مرزبان نامه ). و رجوع به ترکیب قبل شود.
- مغلوب گشتن ؛ مغلوب شدن. شکست یافتن :
مغلوب گشت اول از این دیوان
نوح رسول من نه نخستینم.
ناصرخسرو.
- مغلوب و غالب ؛ طلسم و حسابی است که از آن غالب و مغلوب را معین می کنند.( گنجینه گنجوی ) :
به مغلوب و غالب چو بشتافتیم
در آن فتح غالب تو را یافتیم.
نظامی ( از گنجینه گنجوی ).
|| ( اِ ) ( اصطلاح موسیقی ) یکی از گوشه های سه گاه و چهارگاه. ( فرهنگ فارسی معین ). || نام یکی از دو شعبه مقام عراق موسیقی است و نام شعبه دیگر مخالف. ( فرهنگ نظام ).

فرهنگ عمید

۱. آن که بر وی چیره شده باشند، شکست خورده.
۲. (اسم ) (موسیقی ) گوشه ای در دستگاه های سه گاه و چهارگاه.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مَغْلُوبٌ: مغلوب
معنی عَزَّنِی: مرا مغلوب ساخت
معنی غُلِبُواْ: شکست خوردند - مغلوب شدند
معنی یُغْلَبُونَ: مغلوب می شوند - شکست می خورند
معنی مَسْبُوقِینَ: مغلوبین (کلمه سبق به معنای غلبه و مسبوق به معنای مغلوب است )
معنی غُلِبَتِ: شکست خورد - مغلوب شد (در اصل "غُلِبَتْ" بوده که به دلیل رسیدن ساکن به تشدید در عبارت "غُلِبَتِ ﭐلرُّومُ " حرف "ت" کسره گرفته است )
معنی غَلَبِهِمْ: غلبه کردنشان - پیروز شدنشان - مغلوب شدنشان (اگر مصدر غلبهم را مصدر مفعولی بگیریم)
ریشه کلمه:
غلب (۳۱ بار)

واژه نامه بختیاریکا

دیل؛ زیر زور؛ زیر چنگی؛ گَر

پیشنهاد کاربران

وارونه شده

در پارسی " کالیده " در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو .

تأثیر پذیرنده

هوالعلیم

مغلوب : شکست خورده ؛ تخت سلطه ؛ تسلیم شده. . .

این واژه عربی است و برابر پارسی آن انچیره است؛
اَن ( پیشوند منفی ) چیره ( غالب ) :مغلوب


کلمات دیگر: