کلمه جو
صفحه اصلی

انصاف


مترادف انصاف : داد، رحم، عدالت، عدل، مروت، نصفت

متضاد انصاف : بیداد

برابر پارسی : راستی، داد، دادگری، دادمندی

فارسی به انگلیسی

equity, justice, fairness, disinterest, justness, objectivity, plain dealing, rightfulness, sportsmanship

equity, justice


disinterest, equity, fairness, justice, justness, objectivity, plain dealing, rightfulness, sportsmanship


فارسی به عربی

عدالة

مترادف و متضاد

justice (اسم)
درستی، عدل، انصاف، عدالت، دادگستری، داد

equity (اسم)
عدل، انصاف، تساوی حقوق، قاعده انصاف، انصاف بی غرضی

impartiality (اسم)
انصاف، بیطرفی

داد، رحم، عدالت، عدل، مروت، نصفت ≠ بیداد


فرهنگ فارسی

داددادن، عدل ودادکردن، راستی کردن ، به نیمه رسیدن، نیمه چیزی گرفتن ، میانه روی
( مصدر ) ۱ - به نیمه رسیدن. ۲ - نیم. چیزی را گرفتن .
داد دادن . یا راستی کردن یا خدمت کردن . برابری داشتن بین دو طرف و معامله کردن با آن ها به عدل .

فرهنگ معین

( ~. ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) داد دادن ، عدل کردن . ۲ - راستی نمودن . ۳ - (اِمص . ) عدل ، داد.
(اَ ) [ ع . ] جِ نصف ، نیم ها، نیمه ها.
(اِ ) [ ع . ] (مص ل . ) به نیمه رسیدن . نیمة چیزی را گرفتن .

( ~.) [ ع . ] 1 - (مص م .) داد دادن ، عدل کردن . 2 - راستی نمودن . 3 - (اِمص .) عدل ، داد.


(اَ) [ ع . ] جِ نصف ؛ نیم ها، نیمه ها.


(اِ) [ ع . ] (مص ل .) به نیمه رسیدن . نیمة چیزی را گرفتن .


لغت نامه دهخدا

انصاف. [ اِ ] ( ع مص ) داد دادن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( مؤید الفضلاء ). عدل کردن. ( از اقرب الموارد ). داد کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). || راستی کردن. || به نیمه رسیدن روز و جز آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). روز به نیمه رسیدن. ( از اقرب الموارد ) ( تاج المصادر بیهقی ). || در نیمه روز سیر کردن. || خدمت کردن. || نصف چیزی گرفتن. || شتافتن. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || نصف کردن و برابر داشتن که بر هیچ طرف زیادی نشود. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). برابری داشتن بین دو طرف و معامله کردن با آنها بعدل. ( از اقرب الموارد ). || ( اِمص ) عدل و داد و معدلت. ( ناظم الاطباء ). داد. ( مهذب الاسماء ). قسط. ( یادداشت مؤلف ). نصفت. عدالت. ( یادداشت لغت نامه ) : چون ما جواب بر این جمله یافتیم مقرر گشت که انصاف نخواهد بود و بر راه راست نایستد. ( تاریخ بیهقی ).
مظلومم و خیزد از تو انصافم
بیمارم و باشداز تو درمانم.
مسعودسعد.
عالم از انصاف تو شاد است شاد
شاد باش ای شاه عالم شاد باش.
مسعودسعد.
اما طراوت خلافت بجمال انصاف و کمال معدلت باز بسته است. ( کلیله و دمنه ). اما چون صورت انصاف نقاب حسد از جمال بگشاید. ( کلیله و دمنه ).
یأجوج ظلم بینم جز رای روشن او
از بهر سد انصاف اسکندری ندارم.
خاقانی.
مردم ای خاقانی اهریمن شدند از چشم و ظلم
در عدم نه روی کآنجا بینی انصاف و رضا.
خاقانی.
اگرچه ز انصاف با دشمن و دوست
دم مدح رانم سر ذم ندارم.
خاقانی.
زین هفت رصد بیفکنم بار
کانصاف تو دیده بان ببینم.
خاقانی.
رسم ستم نیست جهان یافتن
ملک به انصاف توان یافتن.
نظامی.
همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار
شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری.
( گلستان ).
- انصاف جستن ؛ عدل کردن. ( یادداشت مؤلف ) : همچنان بر عادت میان زنان انصاف جستی [پیغمبراسلام ]. ( مجمل التواریخ ).
- || داد خواستن :
همه عالم انصاف جویند و ندْهند
از این جا کس انصاف یابی نبیند.
خاقانی.
- انصاف جوی ؛ دادخواه :
سایه یزدان تویی و آفتاب ملک تو
خلق یزدان از تواَند انصاف جوی و دادیاب.

انصاف . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ نِصف و نَصف و نُصْف . || ج ِ نَصَف . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مفردات کلمه شود.


انصاف . [ اِ ] (ع مص ) داد دادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (مؤید الفضلاء). عدل کردن . (از اقرب الموارد). داد کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || راستی کردن . || به نیمه رسیدن روز و جز آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). روز به نیمه رسیدن . (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی ). || در نیمه ٔ روز سیر کردن . || خدمت کردن . || نصف چیزی گرفتن . || شتافتن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نصف کردن و برابر داشتن که بر هیچ طرف زیادی نشود. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). برابری داشتن بین دو طرف و معامله کردن با آنها بعدل . (از اقرب الموارد). || (اِمص ) عدل و داد و معدلت . (ناظم الاطباء). داد. (مهذب الاسماء). قسط. (یادداشت مؤلف ). نصفت . عدالت . (یادداشت لغت نامه ) : چون ما جواب بر این جمله یافتیم مقرر گشت که انصاف نخواهد بود و بر راه راست نایستد. (تاریخ بیهقی ).
مظلومم و خیزد از تو انصافم
بیمارم و باشداز تو درمانم .

مسعودسعد.


عالم از انصاف تو شاد است شاد
شاد باش ای شاه عالم شاد باش .

مسعودسعد.


اما طراوت خلافت بجمال انصاف و کمال معدلت باز بسته است . (کلیله و دمنه ). اما چون صورت انصاف نقاب حسد از جمال بگشاید. (کلیله و دمنه ).
یأجوج ظلم بینم جز رای روشن او
از بهر سد انصاف اسکندری ندارم .

خاقانی .


مردم ای خاقانی اهریمن شدند از چشم و ظلم
در عدم نه روی کآنجا بینی انصاف و رضا.

خاقانی .


اگرچه ز انصاف با دشمن و دوست
دم مدح رانم سر ذم ندارم .

خاقانی .


زین هفت رصد بیفکنم بار
کانصاف تو دیده بان ببینم .

خاقانی .


رسم ستم نیست جهان یافتن
ملک به انصاف توان یافتن .

نظامی .


همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار
شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری .

(گلستان ).


- انصاف جستن ؛ عدل کردن . (یادداشت مؤلف ) : همچنان بر عادت میان زنان انصاف جستی [پیغمبراسلام ]. (مجمل التواریخ ).
- || داد خواستن :
همه عالم انصاف جویند و ندْهند
از این جا کس انصاف یابی نبیند.

خاقانی .


- انصاف جوی ؛ دادخواه :
سایه ٔ یزدان تویی و آفتاب ملک تو
خلق یزدان از تواَند انصاف جوی و دادیاب .

خاقانی .


- انصاف خواستن ؛ داد خواستن . حق خواستن :
دیده خون افشان و لب آتشفشان است از غمت
والحق ار انصاف خواهی جای آن است از غمت .

خاقانی .


- انصاف خواهی ؛ دادخواهی :
چو طوفان انصاف خواهی بود
نترسد ز غرق آنکه ماهی بود.

نظامی .


- انصاف دادن ؛ رجوع به همین ماده شود.
- انصاف ده ؛ آنکه انصاف دهد. آنکه داد کند.دادده . عادل :
دوستانم همه انصاف دهند از پی من
که چه انصاف ده و جورکش دورانم .

خاقانی .


دو سر انگشت بر دو چشم نه
هیچ بینی از جهان انصاف ده .

مولوی .


- انصاف سازی ؛ دادگری . معدلت جویی :
کجا آن عدل و آن انصاف سازی
که با فرزند از اینسان رفت بازی .

نظامی .


- انصاف ستدن ، انصاف ستاندن . رجوع به انصاف ستدن شود.
- انصاف کردن ؛ عدالت کردن :
بکرد با تن خود هرچه کرد از انصاف
همین قیاس بکن گر کسی کند بیداد.

سعدی .


- انصاف گرفتن ؛ انتقام گرفتن . (ناظم الاطباء). حق گرفتن : بنده نیز زبون نیست که بدوران خداوند انصاف خویش از وی نتوان گرفت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 636).
- انصاف یاب ؛ بدست آورنده ٔ انصاف . یابنده ٔ انصاف :
همه عالم انصاف جویند و ندْهند
از اینجا کس انصاف یابی نبیند.

خاقانی .


- باانصاف ؛ باعدل و باداد. (ناظم الاطباء).
- به انصاف ؛ بحق . بسزا :
خسرو عالم علاء دولت مسعود
آنکه به انصاف ، پادشاه جهان است .

مسعودسعد.


- بی انصاف ؛ بی داد و ظالم . (ناظم الاطباء). آنکه انصاف ندارد. بیدادگر : زر، این ... بی انصاف برده است . (کلیله و دمنه ).
- ناانصاف ؛ بی انصاف .
- ناانصافی ؛ انحراف از راه انصاف . بیدادگری :
حافظ از مشرب قسمت گله ناانصافی است
طبع چون آب و غزلهای روان ما را بس .

حافظ (از آنندراج ).


|| راستی . صداقت . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) : بلک دم مسیحاست که مردگان ِ انصاف را بیک دم زدن اشارت زنده کند. (جهانگشای جوینی ). مروت . (ناظم الاطباء).
- امثال :
اگر بی انصاف نداند که انصاف چیست
انصاف داند که بی انصاف کیست . (خواجه عبداﷲ انصاری از امثال و حکم دهخدا).
انصاف بالای طاعت است . (امثال و حکم دهخدا) :
من کیستم که سجده برم پیش ابروَش
انصاف گفته اند که بالای طاعت است .

کاتبی (از آنندراج ).


انصاف نصف ایمان است . (امثال و حکم دهخدا).
|| (ق ) انصافاً. از روی داد. از روی انصاف . انصاف را. براستی :
گستاخ سخن گفتم و پرسیدم و انصاف
با من بسخن گفتن گستاخ درآمد.

سوزنی .


انصاف از تو توقع دارم .... (گلستان ). انصاف که از این مالیخولیا چندان فروخواند که مرا بیش طاقت شنیدن نماند. (گلستان ). انصاف برنجیدم و لاحول کنان گفتم ... نُصْف . (گلستان ).

فرهنگ عمید

۱. داد دادن، عدل و داد کردن.
۲. راستی کردن.
۳. به نیمه رسیدن.
۴. میانه روی.
۵. (قید ) [قدیمی] انصافاً، حقیقتاً.
خدمتگزارها.

خدمتگزارها.


۱. داد دادن؛ عدل‌و‌داد کردن.
۲. راستی کردن.
۳. به نیمه رسیدن.
۴. میانه‌روی.
۵. (قید) [قدیمی] انصافاً؛ حقیقتاً.


دانشنامه عمومی

انصاف (حقوق). انصاف (انگلیسی: Equity)، در حوزه های قضایی تابع کامن لای انگلیسی، به مجموعه ای از قواعد کلی اطلاق می شود که «بر همهٔ قوانین حکومت دارند» و «همهٔ قوانین مدنی از آن ناشی می شوند». دادگاه انصاف، «اداره ای ست که احکامی را صادر می کند که بنیاد نظام حقوقی کامن لا را تشکیل می دهند». انصاف «توسط هیچ قانونی دولتی تأثیر نمی پذیرد»، و «همه چیز است، حتی بدون قانون».
کامن لا
تراست
معمولاً گفته می شود که انصاف «تعدیل حاکمیت کامن لا» ست، که به دادگاه ها اجازه می دهد به صلاح دید خود عمل کنند، و عدالت را در مطابقت با قانون طبیعی اِعمال کنند. در عمل، انصاف مدرن با قواعد ماهوی و شکلی محدود شده است، و قانون گذاران انگلیسی و استرالیایی به تمرکز بر جنبه های فنی انصاف گرویده اند. دوازده «گزارهٔ اخلاقی مبهم»، که به عنوان قواعد انصاف شناخته می شوند، اِعمال انصاف را هدایت می کنند، و پنج مورد دیگر نیز به آن ها می توان افزود.
یک نقد تاریخی به انصاف، در حالی که توسعه یافته است، این است که فاقد قواعد ثابت است، و لُرد اعظم، بنا به موقعیت، اساساً مطابق وجدان خود قضاوت می کند. قواعد انصاف بعداً بیش ترِ انعطاف خود را از دست داد، و از سدهٔ هفدهم بدین سو، انصاف به سرعت به نظامی از رویّه ها تبدیل شد که بیش تر به عموزاده اش، کامن لا، شباهت دارد.

دانشنامه آزاد فارسی

اِنصاف (equity)
به اشکال گوناگون تعریف شده است، مانند بی غرضی، درستی، توزیع عادلانه منابع. این واژه بیشتر و مستقیماً در مورد نظام قانونی حکومت ها و تقسیمات مقامات شناخته شده نظام ها به کار می رود. در حقوق، نظام حقوقیِ تکمیل کنندۀ مقررات در مواردی که اجرای این مقررات در پرونده ای خاص، بی رحمانه و تند تلقی شود. گاه اِعمال انصاف به معنای تلاش در جهت دستیابی به عدالت طبیعیاست. انصاف، در این معنا، یکی از عناصر تشکیل دهندۀ اغلب نظام های حقوقی است، و در بعضی قوانین، قضات مکلف اند که هم مقررات قانونی خاص و هم اصول انصاف را در رسیدگی و اتخاذ تصمیم اعمال کنند. در حقوق ایران، انصاف مستقیماً مبنای حقوق نیست، اما در بعضی قوانین به آن اشاره شده است، مثلاً در مادۀ ۵۷۱ قانون تجارت. درباره اعادۀ اعتبار تاجر ورشکسته دادگاه مکلف به رعایت عدل و انصاف شده است: «محکمه اوضاع و احوال را سنجیده به طوری که مقتضی عدل و انصاف بداند حکم می دهد...».

انصاف (الانصاف) (اخلاق). اِنصاف (الاِنْصاف) (۲)
(نام کامل: الانصاف فی طریق العلم باسرارالدین) رساله ای به فارسی و عربی در اخلاق، از ملامحسن فیض کاشانی. فیض در این اثر، که آن را در ۱۰۸۳ق تألیف کرد، ضمن آوردن شرح حال و آثار خود، اشعار شاعرانی چون حافظ، مولوی و سعدی را آورده است. الانصاف نخستین بار در ۱۲۹۷ق در تهران چاپ سنگی شد. پس از آن نیز بارها و از آن شمار همراهِ ده رساله به چاپ رسید (تهران، ۱۲۹۷ق). تلخیصی از این اثر به نام هدیةالاشراف در ۱۲۹۷ق به چاپ رسیده است.

فرهنگ فارسی ساره

دادمند


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] یکی از فضایل اخلاقی در دین اسلام، انصاف داشتن نسبت به سایرین است.
انصاف که از زیباترین خصلت های اخلاقی است به معنای عدالت ورزی و اجرای قسط و اقرار به حقوق مردم و ادای آن هاست و این که هر خیری را برای خود می خواهیم برای دیگران هم بخواهیم و هر زیان و ضرری که برای خود نمی پسندیم برای دیگران هم نپسندیم.

انصاف از دیدگاه قرآن
برخی از مردم در مقام سخن یا ادای شهادت چنان چه منافع خود یا نزدیکان خود را در معرض خطر ببینند به سادگی حاضر نیستند حقیقت را بگویند. از این رو خداوند در قرآن مجید می‏فرماید: «هنگامی که سخن می‏گویید عدالت را رعایت کنید حتی اگر در مورد نزدیکان تان بوده باشد و به عهد خدا وفا کنید. این چیزی است که خداوند شما را به آن سفارش می‏کند تا متذکر شوید» و در جای دیگر می‏فرماید: «ای کسانی که ایمان آورده‏اید! به طور جدّی در پاسداری از عدالت برخیزید و برای خدا گواهی دهید اگر چه (این گواهی) به زیان خود شما یا پدر و مادر یا نزدیکان شما بوده باشد. برای هر کس که شهادت می‏دهد چه غنی باشد یا فقیر، خدا سزاوارتر است که از آنها حمایت کند. بنابراین از هوی و هوس پیروی نکنید که از حق منحرف خواهید شد و اگر حق را تحریف کنید و یا از اظهار آن اعراض نمایید خداوند به آن چه انجام می‏دهید آگاه است.»

انصاف از دیدگاه روایات
در روایات نیز سفارش زیادی درباره رعایت انصاف شده است که به بعضی از آن ها اشاره می‏شود.

← از مکارم اخلاق
...

[ویکی شیعه] انصاف از فضائل اخلاقی به معنای عدالت ورزی بر رعایت مساوات و برابری در رفتار با دیگران و پرداخت حقوق مردم بدون تبعیض اشاره دارد. واژه انصاف به صورت صریح در قرآن نیامده ولی مفسران از چندین آیه رعایت انصاف در روابط اجتماعی را استنباط کرده اند. انصاف ورزی در روایات با اوصافی همچون برترین ارزش ها، سرور اعمال و سخت ترین تکالیف شناسانده شده است. انصاف را به سه قسم انصاف در سخن، انصاف در عمل و انصاف در قضاوت تقسیم و برای آن آثاری از جمله آسایش و راحتی، جلب محبت و دوستی، افزایش روزی، تاخیر اجل و کسب منزلت اجتماعی ذکر کرده اند.
انصاف را به معنای عدالت ورزی، اجرای قسط، رفتار درست و مطابق با عدالت، رعایت حق و ضد ظلم دانسته اند. انصاف از جمله فضائل اخلاقی شمرده شده که بر رعایت مساوات و برابری در رفتار با دیگران و پرداخت حقوق مردم بدون تبعیض اشاره دارد. انصاف را در مقابل عصبیت مذموم قرار داده اند به این توضیح که انسان منصف کسی است که در رفتار و قضاوت هایش از تعصب بی جا نسبت به خود، وابستگان و دوستان پرهیز کند و حقوق دیگران را ضایع نکند. مفهوم انصاف را با قاعده طلایی معاشرت مبنی بر اینکه «هر آنچه برای خود می پسندی برای دیگران نیز بپسند» در ارتباط دانسته اند؛ به همین دلیل انصاف را مقوله ای اجتماعی فرض کرده اند که در مناسبات و روابط اجتماعی معنا و مفهوم پیدا می کند. انصاف را در علم حقوق، مجموعه ای از قواعد و قوانین متکی بر اصول عالی و برتر اخلاقی دانسته اند که در کنار قوانین اصلی حقوقی قرار می گیرند و توان تقیید و تخصیص قواعد حقوقی را دارند؛ به عنوان مثال اگر عدالت حکم کند که شخصی بدهکاری خود را پرداخت کند، انصاف در مورد اشخاصی که در حال اعسار باشند حکم به دادن مهلت یا اقساطی پرداخت کردن بدهکاری می دهد.
میان دو واژه عدالت و انصاف قائل به وجود مشابهت و نزدیکی شده اند؛ با این حال میان آنها تفاوت هایی نیز برشمرده اند. ابوهلال عسکری واژه شناس درباره تفاوت این دو واژه معتقد است انصاف بیشتر به تقسیم برابر در امور حسی اشاره دارد و عدالت به معنای دادن حق و استحقاق هر شخص در امور حسی و غیر محسوس است؛ به عنوان مثال درباره کسی که حد سرقت بر او جاری شده، می گویند در خصوص او عدالت جاری شده ولی از واژه انصاف درباره او سخن به میان نمی آید. در تفاوت دو واژه عدل و انصاف، عدل را احقاق حق طبق مُرّ قانون و موازین قضایی دانسته اند؛ اگرچه در مواقعی سخت و انعطاف ناپذیر باشد، حال آنکه در انصاف سخت گیری و شدت کمتری وجود دارد و سخن از رحمت و شفت است؛ مطلبی که در روایتی از پیامبر اسلام(ص) به آن اشاره شده مبنی بر اینکه امتی که به عدل حکم می دهند و بر کسانی که خواهان رحم و شفقت باشند رحم می کنند، نابود نمی شوند.

[ویکی اهل البیت] انصاف در لغت به معنای به نیمه رساندن است؛ مثلا آنجا که می گویند «انصف الکوز» یعنی آب کوزه را به نیمه رساند و در مورد مردمان آنگاه که می گوئیم «انصف فُلانٌ الناس مِن نفسِه»، انصاف در این جا در مقابل تعصب و حمیّت آمده و بدان معنی است که به نفع مردم از تعصبی که نسبت به خویش دارد بکاهد و به تعبیری دیگر نیمی از وجود خود را برای دیگران بگذارد.
انصاف گاهی از تعصبی است که انسان به خود دارد و در مواقعی از تعصبی که نسبت به وابستگان و دوستان و یا کسان و چیزهای دیگر دارد، بنابر این منصف کسی است که در رفتار و قضاوت هایش بی طرف باشد و جانب خود یا کس دیگری را نگیرد. در روایات انصاف را از لشکریان عقل و تعصب را دشمن آن دانسته اند؛ یعنی هرگاه تعصب آمد انصاف و عدالت از میان می رود و نمی توان حق هر کسی را ادا کرد.
رعایت انصاف و بی طرفی زمینه ساز اجرای عدالت است و عدالت از انصاف برمی خیزد. این چقدر زیباست که بزرگان دین ما خواستن انصاف از دیگران را بی انصافی دانسته اند، یعنی منصف کسی است که خود انصاف و بی طرفی داشته باشد و هر کس ‍ باید تعصب و حمیت خود را کنار بگذارد تا عدالت در جامعه گسترده شود وگرنه خواستن انصاف از دیگران باعث افزایش تعصبات و در نتیجه بی انصافی می شود.
در نگاه ظریف روایات شیعه این که نگذاری همراهانت در نیکی ها از تو پیشی گیرند و اگر گرفتند جبران کنی، گوشه ای از انصاف شمرده شده است و در این باید به اندازه ای که دیگران برای تو هستند تو برای آنها باشی و تازه این حداقل راه است که بالاتر از آن از تو تفضل و ایثار را هم می خواهند و هم در این نگاه منصف کسی است که هر حقیقتی را که بر او آشکار شود، گردن نهد و به هیچ باطل آشکاری رو نکند و بر گردن مردمان منصف است از حق ضعیفانی که در چشم دیگران کوچکند و هیچ کس به سخنشان گوش نمی دهد. دفاع کنند تا عدالت و انصاف در حقشان جاری شود.
عَن عَمرِو بنِ عُثمَانَ التَّمِیمِیِّ قَالَ خَرَجَ أَمِیرُالمُؤمِنِینَ علیه السلام عَلَی أَصحَابِهِ وَهُم یَتَذَاکَرُونَ المُرُوءَةَ فَقَالَ أَینَ أَنتُم مِن کِتَابِ اللَّهِ قَالُوا یَا أَمِیرَالمُؤمِنِینَ فِی أَیِّ مَوضِعٍ فَقَالَ فِی قَولِهِ إِنَّ اللّهَ یَأمُرُ بِالعَدلِ وَالاِحسانِ فَالعَدلُ الاِنصَافُ وَالاِحسَانُ التَّفَضُّلُ؛ عمرو بن عثمان نقل کرده که امیرالمؤمنین علیه السلام نزد اصحاب خود رفت و ایشان مشغول به صحبت در مورد جوانمردی بودند، حضرت علیه السلام پرسیدند: شما در کجا بسر می برید مگر کتاب خدا را ندیده اید؟ اصحاب پرسیدند: یا امیرالمؤمنین در کجای کتاب خدا؟ فرمودند: در گفته ی خداوند؛ (إِنَّ اللّهَ یَأمُرُ بِالعَدلِ وَالاِحسان) که عدل انصاف است و احسان تفضل است. (وسائل الشیعة، ج11، ص434)
عَن عَلِیِ بنِ الحُسَینِ علیه السلام فِی رِسَالَةِ الحُقُوقِ:... وَأَمَّا حَقُّ الصَّاحِبِ فَأَن تَصحَبَهُ بِالفَضلِ مَا وَجَدتَ إِلَیهِ سَبِیلًا وَإِلَّا فَلَا أَقَلَّ مِنَ الاِنصَافِ وَ أَن تُکرِمَهُ کَمَا یُکرِمُکَ وَ تَحفَظَهُ کَمَا یَحفَظُکَ وَ لَایَسبِقَکَ فِیمَا بَینَکَ وَ بَینَهُ إِلَی مَکرُمَةٍ فَإِن سَبَقَکَ کَافَأتَه...؛ امام زین العابدین علیه السلام در رساله معروف به حقوق خود می فرمایند:... حق همراه آن است که او را با غلبه در بخشش تا آن جا که راهی بر آن است همراهی کنی و در غیر این صورت لااقل کمتر از حد انصاف نباشد و همان گونه که تو را اکرام می کند وی را اکرام کنی و آن گونه که از تو نگهداری می کند نگهداریش کنی و در آن چه بین تو و او پیش می آید مگذار. در هیچ خوی نیکی از تو پیشی بگیرد و اگر سبقت گرفت آن را جبران کنی... (مستدرک الوسائل، ج11، ص164)
عَنِ الضَّحَّاکِ بنِ مَخلَدٍ قَالَ سَمِعتُ الصَّادِقَ علیه السلام یَقُولُ لَیسَ مِنَ الاِنصَافِ مُطَالَبَةُ الاِخوَانِ بِالاِنصَافِ؛ امام صادق علیه السلام فرمودند: درخواست انصاف از برادران از انصاف به دور است. (وسائل الشیعة، ج12، ص86)
قَالَ عَلِیٌ علیه السلام: الاِنصَافُ مِنَ النَّفسِ کَالعَدلِ فِی الاِمرةِ؛ علی علیه السلام: انصاف از خود مانند عدالت در فرمانروایی است. (غررالحکم، ص394)

جدول کلمات

داد

پیشنهاد کاربران

fair

عدل، داد

Fairness انصاف


کلمات دیگر: