کلمه جو
صفحه اصلی

بون

فارسی به انگلیسی

share, variance


فرهنگ فارسی

شهری در آلمان واقع در پروس رنان که امروزه پایتخت جمهوری فدرال آلمان است ۳٠٠/٠٠٠ سکنه . دانشگاه مشهور . موطن بتهوون .
( اسم ) نهایت و پایان هر چیز بیخ بن .
حصه و بهره . بهره بود .

فرهنگ معین

( اِ. ) بچه دان ، زهدان .
(بَ ) [ ع . ] (اِ. ) دوری ، جدایی .
(اِ. ) = بن : نهایت و پایان هر چیز، بیخ .

( اِ.) بچه دان ، زهدان .


(بَ) [ ع . ] (اِ.) دوری ، جدایی .


(اِ.) = بن : نهایت و پایان هر چیز، بیخ .


لغت نامه دهخدا

بون . (اِ) زهدان و بچه دان که بعربی رحم گویند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). زهدان و رحم . (ناظم الاطباء). بچه دان و زهدان . (فرهنگ فارسی معین ) :
گر تو شریفی و بهتر است ز تو خویش
چون تو پس خویش خود همی بخوری بون .

ناصرخسرو.


|| بن و نهایت و پایان و انتهای هر چیز. (برهان ). بن . (آنندراج ) (انجمن آرا) (رشیدی ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) :
موج کریمی برآمد از لب دریا
ریگ همه لاله گشت از سر تا بون .

دقیقی .


دشمن شاه ار بمغرب است ز بیمش
بازنداند به هیچ گونه سر از بون .

فرخی .


معدن این چیزها که نیست دراین خاک
جز که ز بیرون این فلک نبود بون .

ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 354).


|| آسمان . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (رشیدی ) :
برافراز آذری ایدون که تیغش بگذرد از بون
فروغش از بر گردون کند اجرام را اخگر.

دقیقی .


|| روده ٔ گوسفند و گاو و امثال آنرا که پاک نکرده باشند. (برهان ) (جهانگیری ) (ناظم الاطباء). روده ٔ گوسفند که سرگین درونش بود. (شرفنامه ٔ منیری ).

بون . (اِ) قصبه ٔ بادغیس . (نزهةالقلوب ص 179). شهری است به بادغیس . (لباب الانساب ). شهرکی است بخراسان و قصبه ٔگنج روستائی است جایی بسیارنعمت است و اندر وی آبهای روان است و از وی دوشاب خیزد. (از حدود العالم ).


بون . [ ب َ ] (اِ) حصه و بهره . (برهان ) (رشیدی ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (جهانگیری ). بهره بود. (اوبهی ) (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) :
بچشم اندرم دیده از بون تست
بجسم اندرم جنبش از رون تست .

عنصری .



بون . [ ب َ ] (ع اِ) ج ِ بوان و بون . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).


بون . [ ب َ /بُو ] (ع مص ) افزون آمدن کسی را در فضل . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی ). فزون آمدن او را در فضل . (ناظم الاطباء). || (اِمص ) فضل و فزونی . (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). || جدائی ودوری . (غیاث ). بعد. (از اقرب الموارد) :
جمله مطلوبات خلق هر دو کون
گشت موجود اندر او بی بعد و بون .

مولوی .


|| فرق میان دو چیز. (غیاث ). || مسافت مابین دوچیز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (قطر المحیط).

بون. [ ب َ ] ( اِ ) حصه و بهره. ( برهان ) ( رشیدی ) ( ناظم الاطباء ) ( انجمن آرا ) ( جهانگیری ). بهره بود. ( اوبهی ) ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ) :
بچشم اندرم دیده از بون تست
بجسم اندرم جنبش از رون تست .
عنصری.

بون. ( اِ ) زهدان و بچه دان که بعربی رحم گویند. ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). زهدان و رحم. ( ناظم الاطباء ). بچه دان و زهدان. ( فرهنگ فارسی معین ) :
گر تو شریفی و بهتر است ز تو خویش
چون تو پس خویش خود همی بخوری بون.
ناصرخسرو.
|| بن و نهایت و پایان و انتهای هر چیز. ( برهان ). بن. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( رشیدی ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ) :
موج کریمی برآمد از لب دریا
ریگ همه لاله گشت از سر تا بون.
دقیقی.
دشمن شاه ار بمغرب است ز بیمش
بازنداند به هیچ گونه سر از بون.
فرخی.
معدن این چیزها که نیست دراین خاک
جز که ز بیرون این فلک نبود بون.
ناصرخسرو ( دیوان چ تقوی ص 354 ).
|| آسمان. ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( رشیدی ) :
برافراز آذری ایدون که تیغش بگذرد از بون
فروغش از بر گردون کند اجرام را اخگر.
دقیقی.
|| روده گوسفند و گاو و امثال آنرا که پاک نکرده باشند. ( برهان ) ( جهانگیری ) ( ناظم الاطباء ). روده گوسفند که سرگین درونش بود. ( شرفنامه منیری ).

بون. [ ب َ /بُو ] ( ع مص ) افزون آمدن کسی را در فضل. ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( تاج المصادر بیهقی ). فزون آمدن او را در فضل. ( ناظم الاطباء ). || ( اِمص ) فضل و فزونی. ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). || جدائی ودوری. ( غیاث ). بعد. ( از اقرب الموارد ) :
جمله مطلوبات خلق هر دو کون
گشت موجود اندر او بی بعد و بون.
مولوی.
|| فرق میان دو چیز. ( غیاث ). || مسافت مابین دوچیز. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ).

بون. [ ب َ ] ( ع اِ ) ج ِ بوان و بون. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).

بون. ( اِ ) قصبه بادغیس. ( نزهةالقلوب ص 179 ). شهری است به بادغیس. ( لباب الانساب ). شهرکی است بخراسان و قصبه ٔگنج روستائی است جایی بسیارنعمت است و اندر وی آبهای روان است و از وی دوشاب خیزد. ( از حدود العالم ).

فرهنگ عمید

= بن: موج کریمی برآمد از لب دریا / ریگ همه لاله گشت از سر تا بون (دقیقی: ۱۰۴ ).
حصه، بهره: به چشم اندرم دیده از بون توست / به جسم اندرم جنبش از رون توست (عنصری: لغت نامه: بون ).

حصه؛ بهره: ◻︎ به چشم اندرم دیده از بون توست / به جسم اندرم جنبش از رون توست (عنصری: لغت‌نامه: بون).


= بن: ◻︎ موج کریمی برآمد از لب دریا / ریگ همه لاله گشت از سر تا بون (دقیقی: ۱۰۴).


دانشنامه عمومی

شهر بون (به فرانسوی: Beaune) در شهرستان کوت دور در ناحیه بورگوین با جمعیت ۲۱٬۷۷۸ نفر در کشور فرانسه واقع شده است
فرانسه
فهرست شهرهای فرانسه
۱ داده های فرانسه رودخانه و دریاچه و یخچال ها را در نظر نگرفته است > ۱ km² (۰٫۳۸۶ مایل مربع یا ۲۴۷ هکتار)

دانشنامه آزاد فارسی

بون (Beaune)
هتل دیو
شهریدر ولایت کوتْ دور، در فرانسه، به فاصلۀ ۳۵کیلومتری جنوب غربی دیژون. ۲۲,۱۰۰ نفر جمعیت دارد (۱۹۹۰). مرکز تجارت شراب بورگونی است. تولید ابزار کشاورزی، نفت، فلز سفید و خردل از صنایع آن محسوب می شوند. دو کلیسا از قرن ۱۲م و بیمارستان سنت اتین (ساخت ۱۴۴۳م) از بناهای مهم آن است. بون در زمان حکومت شارلمانی (۷۴۲ـ۸۱۴م) مرکزدوک نشینی مستقل بود، اما در ۱۲۲۷م با بورگونی متحد و کرسی اولین مجلس بورگونی ها شد. گوستاو مونژ، ریاضی دان و شیمی دان مشهور فرانسوی، در این شهر زاده شد (۱۷۴۶).

بون (الجزایر). رجوع شود به:عنابه، شهر

گویش مازنی

/boon/ پسوند مکان

پسوند مکان


پیشنهاد کاربران

در زبان لری به پشت بام، ، بدن
می گویند

در زبان لری به پشت بام، بون
می گویند

در زبان لری بختیاری به بالا می گویند
ره بون که::رفت بالای کوه

زه هم بونو ورست::از همان
بالا سقوط کرد

bon
کوردی
به معنای"بو، عطر" است


بون/bun/یا روبون/robun/یا پشت بون: بام، پشت بام.
در گویش شهرستان بهاباد، عبارت کسی بخاطر پشه ترک بون نمی کند یعنی کسی بخاطر یک چیز کوچک و بی اهمیتی دست از کار و هدفش بر نمی دارد چنان که نباید بخاطر وجود پشه از رفتن پشت بون در شب های تابستان و خوابیدن در آنجا صرف نظر کرد. در ضمن یاد آور می شود در شب های تابستان در شهرهای کویری چون یزد و کرمان خوابیدن در پشت بون علاوه بر استفاده از نسیم یا هوای خنک و طبیعی، افراد از مشاهده آسمان زیبا و پرستاره برخوردار می شدند که همراه با توقف ویا کاهش صدا هایی چون وسایل خنک کننده و افزوده شدن صداهای گاه و بیگاه و دل انگیز طبیعی و البته کم مانند صدای پرندگان آرامش خاصی را در فضای خواب حاکم می کرد که متاسفانه بعلل مختلف این سنت زیبا در این شهرها کم شده است. در قدیم، سر شب بعد از خواندن نماز و خوردن شام که گاهی خوردن شام هم به آن جا منتقل می شد به روبون می رفتند و برای نماز شب و یا قبل از اذان صبح به پایین می آمدند و آفتاب اجازه خوابیدن در روز را به کسانی که دوست داشتند خواب صبحگاهی داشته باشند نمی داد حرارت خورشید و پرتوهای ان هر خوابگزاری راهی راه چینه یا همان راه پله می کرد و بدین ترتیب آن ها را به تلاش و کوشش در اول روز آماده می کرد و چه خوش بود ان زمان ها و چه لذتی بردند مردمانش، یادش بخیر.


کلمات دیگر: