ultimate, not yet due, not matured
موجل
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
( مؤجّل ) لِاَجَلٍ
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - گودالی که در آن آب ایستد . ۲ - جای ترس و بیم .
نعت فاعلی از تاجیل. دوا کننده درد گردن که از ناهمواری بالین بود .
نعت فاعلی از تاجیل. دوا کننده درد گردن که از ناهمواری بالین بود .
فرهنگ معین
(مَ ج ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - گودالی که در آن آب ایستد. ۲ - جای ترس و بیم .
لغت نامه دهخدا
موجل. [ م َ ج ِ ] ( ع اِ ) جای ترس. || مغاکی که آب درآن ایستد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
موجل. [ م َ ج ُ ] ( اِ ) موجلک. در اصطلاح گناباد خراسان کشمش سیاه که در آفتاب خشک شود. ( یادداشت پروین گنابادی ).
موجل. [ م َ ج َ ] ( ع مص ) وَجَل. بترسیدن. ( ناظم الاطباء ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ).
مؤجل. [ م ُ ءَج ْ ج َ ] ( ع اِ ) کولاب و جایی که در آن آب گرد آمده باشد. ( ناظم الاطباء ). کولاب. ج ، مآجل. ( منتهی الارب ، ماده اج ل ) ( آنندراج ). مأجل. ( منتهی الارب ).
مؤجل. [ م ُ ءَ ج ج َ ] ( ع ص ) فرصت داده شده و مهلت داده شده. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). فرصت ومهلت داده شده. ( غیاث ). زمان نهاده. زمان داده. بزمان.مهلت داده. بامهلت. مدت معین شده. مهلت دار. مقابل معجل : شاپور با سرور ایشان بهزاد هزار دینار مصری مصالحت کرده بعضی مؤجل و بعضی نقد تا ایشان ازمحاصره قاهره برخاستند. ( تاریخ جهانگشای جوینی ).
- دین مؤجل ( در فقه ) ؛ خلاف دین حال ، که زمان و مهلت دارد.
- مال مؤجل ؛ پول کنار گذاشته شده در مدت زمانی معین. ( ناظم الاطباء ).
مؤجل. [ م ُ ءَج ْ ج ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از تأجیل. دوا کننده درد گردن که از ناهمواری بالین بود. ( آنندراج ). آن که مدارا می کند اجل را یعنی دردی که از ناهمواری بالین در گردن به هم می رسد. || آن که درخواست می کند مداوای این درد را. ( ناظم الاطباء ). || فراهم آورنده آب در کولاب. آن که آب را در جایی فراهم می کند. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). || مدت معین کننده و مهلت دهنده. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). آنکه مدت معین می کند و مهلت می دهد. ( ناظم الاطباء ).
موجل. [ م َ ج ُ ] ( اِ ) موجلک. در اصطلاح گناباد خراسان کشمش سیاه که در آفتاب خشک شود. ( یادداشت پروین گنابادی ).
موجل. [ م َ ج َ ] ( ع مص ) وَجَل. بترسیدن. ( ناظم الاطباء ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ).
مؤجل. [ م ُ ءَج ْ ج َ ] ( ع اِ ) کولاب و جایی که در آن آب گرد آمده باشد. ( ناظم الاطباء ). کولاب. ج ، مآجل. ( منتهی الارب ، ماده اج ل ) ( آنندراج ). مأجل. ( منتهی الارب ).
مؤجل. [ م ُ ءَ ج ج َ ] ( ع ص ) فرصت داده شده و مهلت داده شده. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). فرصت ومهلت داده شده. ( غیاث ). زمان نهاده. زمان داده. بزمان.مهلت داده. بامهلت. مدت معین شده. مهلت دار. مقابل معجل : شاپور با سرور ایشان بهزاد هزار دینار مصری مصالحت کرده بعضی مؤجل و بعضی نقد تا ایشان ازمحاصره قاهره برخاستند. ( تاریخ جهانگشای جوینی ).
- دین مؤجل ( در فقه ) ؛ خلاف دین حال ، که زمان و مهلت دارد.
- مال مؤجل ؛ پول کنار گذاشته شده در مدت زمانی معین. ( ناظم الاطباء ).
مؤجل. [ م ُ ءَج ْ ج ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از تأجیل. دوا کننده درد گردن که از ناهمواری بالین بود. ( آنندراج ). آن که مدارا می کند اجل را یعنی دردی که از ناهمواری بالین در گردن به هم می رسد. || آن که درخواست می کند مداوای این درد را. ( ناظم الاطباء ). || فراهم آورنده آب در کولاب. آن که آب را در جایی فراهم می کند. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). || مدت معین کننده و مهلت دهنده. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). آنکه مدت معین می کند و مهلت می دهد. ( ناظم الاطباء ).
موجل . [ م َ ج َ ] (ع مص ) وَجَل . بترسیدن . (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی ) (آنندراج ) (منتهی الارب ).
موجل . [ م َ ج ِ ] (ع اِ) جای ترس . || مغاکی که آب درآن ایستد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
موجل . [ م َ ج ُ ] (اِ) موجلک . در اصطلاح گناباد خراسان کشمش سیاه که در آفتاب خشک شود. (یادداشت پروین گنابادی ).
دانشنامه عمومی
(حقوقی) [مُ ؤَ جَّ ل] مدت دار، دارای مهلت پرداخت، حالّ نشده.
[مُ ؤَ جَّ ل] زمان دار، مهلت دار. ملک مؤجل: حکومتی که هنوز وقتش باقی است.
پیشنهاد کاربران
مقابل حال
یا بهرعبارتی به زمان آینده موکول کردن
یا بهرعبارتی به زمان آینده موکول کردن
موءجل= یعنی اجل دادن وقت دادن، مهلت دادن. رخصت، فرصت
ب اینده موکول کردن
ضمانت موجل
ضمانت موجل
مدت دار. . . مهلت داده شده
مهلت دار مثلا دین موجل دینی است که برای فرا رسیدن آن مدتی تعیین می شود مثلا یک ماه و هنگام فرا رسیدن مدت دین موجل تبدیل به دین حال می شود
مؤجل:[اصطلاح حقوق] تعهدی که انجام دادن مشروط به رسیدن اجل معین باشد.
مدت دار
فرصت دادن، مهلت دادن
کلمات دیگر: