کلمه جو
صفحه اصلی

بیگاه


مترادف بیگاه : بی موقع، بی وقت، بی هنگام، دیروقت، دیرهنگام، دیر، ناوقت ، شبانگاه، غروب هنگام

متضاد بیگاه : گاه، زود، پگاه زود

فارسی به انگلیسی

ill - timed, untimely


inopportune


مترادف و متضاد

untimely (قید)
بیگاه

late (قید)
اخیرا، تا دیر وقت، تا دیر گاه، بیگاه

۱. بیموقع، بیوقت، بیهنگام
۲. دیروقت، دیرهنگام، دیر، ناوقت ≠ گاه، زود
۳. شبانگاه، غروبهنگام ≠ پگاه زود، گاه


فرهنگ فارسی

بی هنگام، بی وقت، بی موقع، دیر، شبانگاه، بیگه
۱ - بیوقت بیموقع . ۲ - دیروقت . ۳ - اول شب شبانگاه .

لغت نامه دهخدا

بیگاه. ( ص مرکب ، ق مرکب ،اِ مرکب ) شام. در برابر صبح. ( از برهان ). وقت شام. ( آنندراج ). شام. مقابل صبح. ( ناظم الاطباء ). نزدیک شب هنگام. تنگاتنگ غروب. آفتاب زرد : عبدالمطلب را سوی ابرهه آورد و چون به لشکرگاه رسید روز بیگاه بود خبر به ابرهه بردند که مهتر مکه آورده اند و آن شب ابرهه را نتوانست دیدن. ( ترجمه طبری بلعمی ).
بکوه و بیابان و بیراه رفت
شب تیره تا روز بیگاه رفت.
فردوسی.
امروز ما را [ سلطان محمود ] که شراب خوردیمی و ترا [ سلطان مسعود ] شراب دادیمی اما بیگاه است... این نواخت بیابی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 128 ). چرابصحبت شریف حضرت خواجه نمی شتابی من او را عذر گفتم که روز بیگاه است. ( انیس الطالبین ص 26 ). || دیرهنگام در شب. در دل شب. دیری از شب گذشته. نزدیک صبح. دیرگاه. دیروقت. دیری از شب :
بدانست خسرو که سالار چین
چرا رفت بیگاه از دشت کین.
فردوسی.
آنگاه بیگاه برخاستند چنانکه تاریک بود.( قصص الانبیاء ص 212 ). شبی بیگاه که جماعتی از عزلتیان بعیادت حضرت ایشان آمدند. ( انیس الطالبین ص 157 ). هوا بغایت سرد بود و شب بیگاه شده بود. ( انیس الطالبین ص 152 ). شبی بیگاه شده بود و ما را معلوم نبود که منزل حضرت خواجه کدام است. ( انیس الطالبین ص 135 ). || غیروقت. ( برهان ) ( آنندراج ). بی وقت. بی موقع.بی هنگام. ( ناظم الاطباء ). در غیرموقع. نابوقت. نابجای. نه بوقت معلوم خویش. بی وقت. بیگه. ( یادداشت مؤلف ). وقت نامساعد. نابهنگام :
چو بیگاه گازر بیامد ز رود
بدو گفت جفتش که هست این درود.
فردوسی.
همه کار بیگاه بی بر بود
بهین از تن مردمان سر بود.
فردوسی.
- بیگاه کردن نماز را ؛ قضا کردن آن. ( یادداشت مؤلف ) :
اول وقت نماز است نماز آریدش
پیش کز کاهلی بیهده بیگاه کنید .
سنایی.
- بیگاه و گاه ؛ وقت و بیوقت. بیوقت و وقت. در تمام مدت شب و روز. در هر زمان :
هزاران هزار از یلان سپاه
بدرگاه برداشت بیگاه و گاه.
اسدی.
وز خس و وز خار به بیگاه و گاه
روغن و پینو کنی و دوغ و ماست.
ناصرخسرو.
- گاه و بیگاه ؛ مخفف ، گه گاه. گاهگاه. وقت و بی وقت. در همه وقت :
جز راست مگوی گاه و بیگاه
تا حاجت نایدت بسوگند.

بیگاه . (ص مرکب ، ق مرکب ،اِ مرکب ) شام . در برابر صبح . (از برهان ). وقت شام . (آنندراج ). شام . مقابل صبح . (ناظم الاطباء). نزدیک شب هنگام . تنگاتنگ غروب . آفتاب زرد : عبدالمطلب را سوی ابرهه آورد و چون به لشکرگاه رسید روز بیگاه بود خبر به ابرهه بردند که مهتر مکه آورده اند و آن شب ابرهه را نتوانست دیدن . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
بکوه و بیابان و بیراه رفت
شب تیره تا روز بیگاه رفت .

فردوسی .


امروز ما را [ سلطان محمود ] که شراب خوردیمی و ترا [ سلطان مسعود ] شراب دادیمی اما بیگاه است ... این نواخت بیابی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 128). چرابصحبت شریف حضرت خواجه نمی شتابی من او را عذر گفتم که روز بیگاه است . (انیس الطالبین ص 26). || دیرهنگام در شب . در دل شب . دیری از شب گذشته . نزدیک صبح . دیرگاه . دیروقت . دیری از شب :
بدانست خسرو که سالار چین
چرا رفت بیگاه از دشت کین .

فردوسی .


آنگاه بیگاه برخاستند چنانکه تاریک بود.(قصص الانبیاء ص 212). شبی بیگاه که جماعتی از عزلتیان بعیادت حضرت ایشان آمدند. (انیس الطالبین ص 157). هوا بغایت سرد بود و شب بیگاه شده بود. (انیس الطالبین ص 152). شبی بیگاه شده بود و ما را معلوم نبود که منزل حضرت خواجه کدام است . (انیس الطالبین ص 135). || غیروقت . (برهان ) (آنندراج ). بی وقت . بی موقع.بی هنگام . (ناظم الاطباء). در غیرموقع. نابوقت . نابجای . نه بوقت معلوم خویش . بی وقت . بیگه . (یادداشت مؤلف ). وقت نامساعد. نابهنگام :
چو بیگاه گازر بیامد ز رود
بدو گفت جفتش که هست این درود.

فردوسی .


همه کار بیگاه بی بر بود
بهین از تن مردمان سر بود.

فردوسی .


- بیگاه کردن نماز را ؛ قضا کردن آن . (یادداشت مؤلف ) :
اول وقت نماز است نماز آریدش
پیش کز کاهلی بیهده بیگاه کنید .

سنایی .


- بیگاه و گاه ؛ وقت و بیوقت . بیوقت و وقت . در تمام مدت شب و روز. در هر زمان :
هزاران هزار از یلان سپاه
بدرگاه برداشت بیگاه و گاه .

اسدی .


وز خس و وز خار به بیگاه و گاه
روغن و پینو کنی و دوغ و ماست .

ناصرخسرو.


- گاه و بیگاه ؛ مخفف ، گه گاه . گاهگاه . وقت و بی وقت . در همه وقت :
جز راست مگوی گاه و بیگاه
تا حاجت نایدت بسوگند.

ناصرخسرو.


ملک میراند لشکر گاه و بیگاه
گرفته کین بهرام آن شهنشاه .

نظامی .


بهشیاری و مستی گاه و بیگاه
نکردم جز خیالت را نظرگاه .

نظامی .


نبود ایمن ز دشمن گاه و بیگاه
بکوه و دشت میشدراه و بیراه .

نظامی .


گاه و بیگاه در سفر بودم .

سعدی .


حافظ چه نالی گر وصل خواهی
خون بایدت خورد در گاه و بیگاه .

حافظ.


رجوع به گاه شود.
- گه و بیگاه ؛ وقت و بی وقت . در هر موقع. در هر وقت . مخفف گاه و بیگاه :
هر جا که بوم تا بزیم من گه و بیگاه
بر شکر تو رانم قلم و محبر ودفتر.

ناصرخسرو.


|| درنگی . تأخیر. توقف . (ناظم الاطباء). درنگ . (برهان ) (آنندراج از مؤیدالفضلاء).

فرهنگ عمید

۱. بی هنگام، بی وقت، بی موقع.
۲. دیروقت.
۳. (اسم ) هنگام غروب.

پیشنهاد کاربران

دیر


کلمات دیگر: