کلمه جو
صفحه اصلی

مسبب


مترادف مسبب : باعث، سبب، علت، محرک، موجب، واسطه، وسیله ساز

برابر پارسی : انگیزه ساز، برانگیزنده، پدیدآورنده

فارسی به انگلیسی

causer, productive, responsible, cause, one who occasions something

cause, one who occasions something


causer, productive, responsible


فارسی به عربی

حافز

عربی به فارسی

سبب , سبب شونده , متعدي


مترادف و متضاد

causing (صفت)
منتج، موجب، مسبب، موجد

باعث، سبب، علت، محرک، موجب، واسطه


وسیله‌ساز


صفت


۱. باعث، سبب، علت، محرک، موجب، واسطه
۲. وسیلهساز


فرهنگ فارسی

سبب شونده، سبب ساز، باعث، علت ، مسبب الاسباب: خدای تعالی
( اسم ) ۱ - آنکه سبب چیزی گردد سبب شونده باعث . ۲ - وصول کنند. مالیات تا دینار آخر . توضیح در جامعالتواریخ رشیدی بخطا مسلبان بجای مسببان آ مده .

فرهنگ معین

(مُ سَ بِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) باعث ، علت ، سبب شونده .

لغت نامه دهخدا

مسبب. [ م ُ س َب ْ ب ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از مصدر تسبیب. رجوع به تسبیب شود. || سبب سازنده. ( آنندراج ). سبب پدیدآرنده. مؤثر. علت :
گفتم که بی مسبب هرگز بود سبب
گفتا که بی مقدّر هرگز بود قدر.
ناصرخسرو.
مسبب چون بود او مر کسی را
که گردد وهم او گردش چو چادر؟
ناصرخسرو ( دیوان چ دانشگاه ص 535 ).
مسبب همه قادریست که مجادیح انواء نغمه از نوافح رحمت اوست. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 437 ).
- مسبب حقیقی ؛ خداوند تبارک و تعالی. ( ناظم الاطباء ).
|| وصول کننده مالیات. محصل. تحصیلدار مالیات. تسبیب کننده. || وصول کننده مال به حواله از بدهکار چنانکه از مؤدی مالیات : جریده بقایای اموال بر اعمال و عمال عرض کردند و بر تحصیل آن مسببان بگماشتند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 344 ). به تحصیل و ترویج آن مال مسببان فرستاد و از او مالی بسیار حاصل شد. ( ترجمه تاریخ یمینی ). رجوع به تسبیب در تاریخ بیهقی فصل مطالبه صلات بیعتی شود.

مسبب. [ م ُ س َب ْ ب َ ] ( ع ص ، اِ ) نعت مفعولی از مصدر تسبیب. رجوع به تسبیب شود. نتیجه سبب. مقابل سبب. معلول. معلوله. علیل. معلل. معلله. اثر. || آنکه او را بسیار دشنام دهند. ( منتهی الارب ).

مسبب . [ م ُ س َب ْ ب َ ] (ع ص ، اِ) نعت مفعولی از مصدر تسبیب . رجوع به تسبیب شود. نتیجه ٔ سبب . مقابل سبب . معلول . معلوله . علیل . معلل . معلله . اثر. || آنکه او را بسیار دشنام دهند. (منتهی الارب ).


مسبب . [ م ُ س َب ْ ب ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر تسبیب . رجوع به تسبیب شود. || سبب سازنده . (آنندراج ). سبب پدیدآرنده . مؤثر. علت :
گفتم که بی مسبب هرگز بود سبب
گفتا که بی مقدّر هرگز بود قدر.

ناصرخسرو.


مسبب چون بود او مر کسی را
که گردد وهم او گردش چو چادر؟

ناصرخسرو (دیوان چ دانشگاه ص 535).


مسبب همه قادریست که مجادیح انواء نغمه از نوافح رحمت اوست . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 437).
- مسبب حقیقی ؛ خداوند تبارک و تعالی . (ناظم الاطباء).
|| وصول کننده ٔ مالیات . محصل . تحصیلدار مالیات . تسبیب کننده . || وصول کننده ٔ مال به حواله از بدهکار چنانکه از مؤدی مالیات : جریده ٔ بقایای اموال بر اعمال و عمال عرض کردند و بر تحصیل آن مسببان بگماشتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 344). به تحصیل و ترویج آن مال مسببان فرستاد و از او مالی بسیار حاصل شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). رجوع به تسبیب در تاریخ بیهقی فصل مطالبه ٔ صلات بیعتی شود.

فرهنگ عمید

سبب‌شده.


سبب‌شونده؛ سبب‌ساز؛ باعث؛ علت.


سبب شده.
سبب شونده، سبب ساز، باعث، علت.

جدول کلمات

بانی

پیشنهاد کاربران

مورث

در پهلوی " جتکساز ، وهانیک " در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو.
سبب= جتک ، وهان

باعث، سبب، علت، محرک، موجب، واسطه، وسیله ساز، بانی، موسس


زمینه ساز


کلمات دیگر: