مترادف تماشاچی : بیننده، تماشاگر، شاهد، ناظر، نظاره گر، نظارگی
تماشاچی
مترادف تماشاچی : بیننده، تماشاگر، شاهد، ناظر، نظاره گر، نظارگی
فارسی به انگلیسی
spectator, viewer, bystander, audience, onlooker
onlooker, spectator, viewer
فارسی به عربی
متفرج
مترادف و متضاد
ناظر، تماشاچی، تماشاگر، بیننده
ناظر، تماشاچی، تماشاگر، بیننده
ناظر، تماشاچی، تماشاگر
شاهد، ناظر، تماشاچی، بیننده
تماشاچی، ادم کناره گیر
بیننده، تماشاگر، شاهد، ناظر، نظارهگر، نظارگی
فرهنگ فارسی
کسی که بازی ونمایش یامسابقه راتماشامیکند
( صفت اسم ) کسی که نمایش یا بازی یا مسابقه ای را تماشا کند تماشاگر .
( صفت اسم ) کسی که نمایش یا بازی یا مسابقه ای را تماشا کند تماشاگر .
تماشاگر، کسی که تماشا میکند
جملات نمونه
تماشاچیان برای او کف زدند
the spectators cheered him
فرهنگ معین
( ~. ) [ ع - تر. ] (ص مر. اِمر. ) کسی که نمایش ، بازی یا مسابقه ای را تماشا کند.
لغت نامه دهخدا
تماشاچی. [ ت َ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) نگرنده و آنکه در جایی برای تمتع بردن نظر می آید. ( ناظم الاطباء ). نظارگیان. بازی بین. ج ، تماشاچیان. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
فرهنگ عمید
کسی که بازی و نمایش یا مسابقه و امثال آن ها را تماشا می کند، تماشاگر.
پیشنهاد کاربران
نگریستار
کلمات دیگر: