کلمه جو
صفحه اصلی

ممارست


مترادف ممارست : تکرار، تمرین، ورزش، ورزیدگی، تمرین کردن، ورزش کردن، ورزیدن

برابر پارسی : پشتکار

فارسی به انگلیسی

exercise, application, practice, assiduity

assiduity, application, practice


exercise


فارسی به عربی

استعمال , ممارسة

مترادف و متضاد

۱. تکرار، تمرین، ورزش، ورزیدگی
۲. تمرین کردن، ورزش کردن، ورزیدن


practice (اسم)
عادت، عمل، تمرین، ممارست، ورزش، عرف، مشق، تکرار، برزش

application (اسم)
ضمیمه، استفاده، درخواست، کاربرد، استعمال، درخواست نامه، ممارست

assiduity (اسم)
توجه، ممارست، پشت کار، توجه و دقت مداوم، مواظبت، استقامت، مداومت

تکرار، تمرین، ورزش، ورزیدگی


تمرین کردن، ورزش کردن، ورزیدن


فرهنگ فارسی

بکاری پرداختن وهمیشه به آن مشغول بودن وتمرین کردن، مروسیدن
۱ - ( مصدر ) ورزیدن کاری بطور دایم تمرین کردن . ۲ - ( اسم ) ورزش کاری تمرین : [ و چون در ملابست و ممارست این فن روزگاری بمن بر آمد ... ] ( مرزبان نامه . تهران . ۱۳۱۷ ص ۵ )

فرهنگ معین

(مُ رَ سَ ) [ ع . ممارسة ] (مص ل . ) تمرین کردن ، به کاری به طور پیوسته پرداختن .

لغت نامه دهخدا

ممارست. [ م ُ رَ / رِ س َ ] ( از ع ، اِمص ) ور رفتن. انگولک کردن. تیمار کردن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || درمان و علاج کردن. معالجه. || مواظبت و سعی و کوشش. تفتیش و تفحص و نگهبانی و محافظت. || ورزیدن کاری به طور دائم. تمرین کردن. ( ناظم الاطباء ) : و بحقیقت کان خرد و حصافت و گنج تجربت و ممارست است. ( کلیله و دمنه ). اگر در هر باب ممارست خویش معتبر دارد همه عمر در محنت گذرد.( کلیله و دمنه ). به ممارست قلم و مدارات ادب ارتیاض یافته بود. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 366 ). در مغامست حرب و ممارست طعن و حرب از جانبین بکوشند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 324 ). چون در ملابست و ممارست این فن روزگاری برآمد. ( مرزبان نامه ص 5 ). || خو کردن. عادت کردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : پدر به حکم وقوف بر خواتیم کارها و ممارست بر شدائد ایام و ارتیاض به تجارب روزگار به امان پناهید. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 342 ). || آزمایش. تجربه. رنج کشیدن در کاری. ( از ناظم الاطباء ). پی چیزی مشقت دیدن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : از وی [عمر ] جز تجربت و ممارست عوضی نماند. ( کلیله و دمنه ) چنانکه ظهور آن بی ادوات آتش زدن ممکن نگردد اثر این بی تجربت و ممارست هم ظاهر نشود. ( کلیله و دمنه ).

ممارسة. [ م ُ رَ س َ ] ( ع مص ) مِراس. ( منتهی الارب ). مروسیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). همیشگی ورزیدن. ( منتهی الارب ). || کوشیدن و تفحص کردن و تجربه نمودن و در کاری رنج نمودن. ( آنندراج ) ( غیاث ). با کسی یا چیزی واکوشیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مصادر زوزنی ) ( دهار ). || درمان کردن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). علاج کردن. ( ناظم الاطباء ). رجوع به ممارست شود.

ممارست . [ م ُ رَ / رِ س َ ] (از ع ، اِمص ) ور رفتن . انگولک کردن . تیمار کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || درمان و علاج کردن . معالجه . || مواظبت و سعی و کوشش . تفتیش و تفحص و نگهبانی و محافظت . || ورزیدن کاری به طور دائم . تمرین کردن . (ناظم الاطباء) : و بحقیقت کان خرد و حصافت و گنج تجربت و ممارست است . (کلیله و دمنه ). اگر در هر باب ممارست خویش معتبر دارد همه عمر در محنت گذرد.(کلیله و دمنه ). به ممارست قلم و مدارات ادب ارتیاض یافته بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 366). در مغامست حرب و ممارست طعن و حرب از جانبین بکوشند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 324). چون در ملابست و ممارست این فن روزگاری برآمد. (مرزبان نامه ص 5). || خو کردن . عادت کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا) : پدر به حکم وقوف بر خواتیم کارها و ممارست بر شدائد ایام و ارتیاض به تجارب روزگار به امان پناهید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 342). || آزمایش . تجربه . رنج کشیدن در کاری . (از ناظم الاطباء). پی چیزی مشقت دیدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از وی [عمر ] جز تجربت و ممارست عوضی نماند. (کلیله و دمنه ) چنانکه ظهور آن بی ادوات آتش زدن ممکن نگردد اثر این بی تجربت و ممارست هم ظاهر نشود. (کلیله و دمنه ).


فرهنگ عمید

به کاری پرداختن و همیشه به آن مشغول بودن و تمرین کردن، مروسیدن.

فرهنگ فارسی ساره

پشتکار


جدول کلمات

تمرین

پیشنهاد کاربران

این واژه تازی شده واژه پهلوی " مروستن " به چم تمرین کردن است ، در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو .

تکرار، تمرین، ورزش، ورزیدگی، تمرین کردن، ورزش کردن، ورزیدن


کلمات دیگر: