کلمه جو
صفحه اصلی

مسیل


مترادف مسیل : آبراه، آبکند، سیل زار، سیل گیر، سیل ریز

برابر پارسی : خشکرود، آبراه

فارسی به انگلیسی

ravine, wadi, dry river

ravine, wadi


dry river


فارسی به عربی

جدول

مترادف و متضاد

آبراه، آبکند، سیل‌زار، سیل‌گیر، سیل‌ریز


stream (اسم)
جریان، نهر، جوی، جماعت، رود، مسیل

ravine (اسم)
ابکند، سره، دره تنگ و عمیق، مسیل

watercourse (اسم)
مسیل

فرهنگ فارسی

مجرای آب، محل عبورسیل، جای سیل گیر، مسایل جمع
(اسم ) ۱ - آنجا که سیلاب از آن بگذرد محل عبور سیل . ۲ - جای سیل گیر : از تبش گشته غدیرش همچو چشم اعمشان و ز عطش گشته مسیلش چون گلوی اهرمن . ( منوچهری )
آب رو جای رفتن آب

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِ. ) جای سیل گیر، محل عبور سیل ، بستر سیل .

لغت نامه دهخدا

مسیل. [ م َ ] ( ع اِ ) آب رو. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( فرهنگ نظام ). جای روان شدن آب. ( غیاث ). جای رفتن آب. ( از فرهنگ نظام ). راه گذر آب هر جا که باشد. ( مهذب الاسماء ) ( دهار ). گذرگاه آب. آب کند. راه گذر آب به نشیب. راه گذر هین. رهگذر آب. ( زمخشری ). محل جریان سیل. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). هر جای سیل گیر که سیلاب در آن بگذرد و عبور سیل از آن ممکن باشد. ( ناظم الاطباء ). معبر سیل. دره. دره ای که سیل در آن رود. راه گذر سیل. سیل گاه. مسیلة. بستر سیل. ج ، مَسائل ، مُسُل ، أمسِلة، مُسلان. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( مهذب الاسماء ) :
قرمطی چندان کشی کز خونشان تا چند سال
چشمه های خون شود در بادیه رنگ مسیل .
فرخی.
از تبش گشته غدیرش همچو چشم اعمشان
وز عطش گشته مسیلش چون گلوی اهرمن.
منوچهری ( دیوان ص 76 )
سیل مرگ از فراز قصد تو کرد
تیز برخیز از این مهول مسیل.
ناصرخسرو.
چشمم مسیل بود ز اشکم شب دراز
مردم دراو نخفت و نخسبند در مسیل.
مسعودسعد.

فرهنگ عمید

مجرای آب، محل عبور سیل، جای سیل گیر.

فرهنگ فارسی ساره

خشکرود، آبراه


پیشنهاد کاربران

سیل رو ، سیل راه ، سیل گذر ، گذرگاه سیل

سیلاب رو ، سیلاب راه ، سیلاب گذر ، گذرگاه سیلاب

تندآبراه

رهرود. ره رود

مسیل=جایی که آبی در آن جریان دارد


کلمات دیگر: