کار گذاشتن , نصب کردن , منصوب نمودن
رکب
عربی به فارسی
فرهنگ فارسی
شهری است به یمن از روستاهای یمن است
لغت نامه دهخدا
رکب . [ رَ ] (ع مص ) زدن بر زانوی کسی یا موی کسی را گرفته زانوی خود را بر پیشانی او زدن یا پیشانی کسی رابر زانوی او زدن : رکبه رکباً. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بر زانو زدن . (دهار) (از تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ).
رکب . [ رَ ک َ ] (ع اِ) زهار یا بن آن یا شرم زن یا ظاهر آن . ج ، اَرکاب و اَراکیب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). زهار. ج ، ارکاب . (مهذب الاسماء). زهار زن . ج ، ارکاب . (دهار). || بن ران که برآن گوشت شرم زن است و خاص است زنان را و یا در مرد و زن هر دو شامل می شود. ج ، ارکاب . جج ، اراکیب . (ناظم الاطباء).
رکب . [ رَ ک َ ] (ع مص ) برنشستن برمرکب . (از ناظم الاطباء). برنشستن . (دهار). || گناه ورزیدن . (از ناظم الاطباء). || کلان زانو گردیدن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
رکب . [ رُ ک َ ] (ع اِ) ج ِ رُکبَة.(ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به رکبة شود.
رکب . [ رُ ک ُ ] (اِخ ) شهری است به یمن (منتهی الارب ). از روستاهای یمن است . (از معجم البلدان ).
رکب . [ رُ ک ُ ] (ع اِ) ج ِ رُکبَة. (منتهی الارب ) (دهار). زانوان . زانوها. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به رکبة و زانو شود. || ج ِ رِکاب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج ِ رکاب ، به معنی شتران که بدان سفر کرده شود و رکاب زین . (از آنندراج ). رجوع به رکاب شود.
رکب. [ رَ ک َ ] ( ع مص ) برنشستن برمرکب. ( از ناظم الاطباء ). برنشستن. ( دهار ). || گناه ورزیدن. ( از ناظم الاطباء ). || کلان زانو گردیدن. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
رکب. [ رَ ] ( ع مص ) زدن بر زانوی کسی یا موی کسی را گرفته زانوی خود را بر پیشانی او زدن یا پیشانی کسی رابر زانوی او زدن : رکبه رکباً. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). بر زانو زدن. ( دهار ) ( از تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ).
رکب. [ رَ ک َ ] ( ع اِ ) زهار یا بن آن یا شرم زن یا ظاهر آن. ج ، اَرکاب و اَراکیب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). زهار. ج ، ارکاب. ( مهذب الاسماء ). زهار زن. ج ، ارکاب. ( دهار ). || بن ران که برآن گوشت شرم زن است و خاص است زنان را و یا در مرد و زن هر دو شامل می شود. ج ، ارکاب. جج ، اراکیب. ( ناظم الاطباء ).
رکب. [ رُ ک ُ ] ( ع اِ ) ج ِ رُکبَة. ( منتهی الارب ) ( دهار ). زانوان. زانوها. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به رکبة و زانو شود. || ج ِ رِکاب. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). ج ِ رکاب ، به معنی شتران که بدان سفر کرده شود و رکاب زین. ( از آنندراج ). رجوع به رکاب شود.
رکب . [ رَ ] (اِخ ) یا رَکَب مصری صحابی است یا تابعی و پدر قبیله ای است . (منتهی الارب ). بنی اشعر را به سه قبیله نسبت می کنند: حنیکه و رکب و بنوناحیه . (تاریخ قم ص 283).
رکب . [ رَ ] (ع اِ) شترسواران ده عدد و افزون . اسم جمع است یا جمع و گاهی برای اسب سواران هم باشد. ج ، اَرکُب و رُکوب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). شترسواران اسم جمع است و گویند جمع است بر خلاف اصل و گاهی بر اسب سواران نیز اطلاق شود. (ازاقرب الموارد). ج ِ راکِب . (ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 53). کاروان . (یادداشت مؤلف ): و ما مثلی و مثل الدنیا الا کرکب نزل فی ظل شجرة فی یوم حار ثم استراح َ ساعة و ترکها. (قصص الانبیاء ص 229)؛ یعنی مثل من و دنیا مثل کاروانی است که در فصل گرمای تابستان در زیر درختی منزل کند چندان که از گرما بیاساید و از نسیم صبا استراحتی کند و رخت دربندد و از آنجا حرکت کند. (یادداشت مؤلف ). سواران [شتر، اسب ]. بعضی آن رااسم جمع و برخی ج ، راکب دانسته اند و جمع رکب ، اَرکُب و رُکوب غیر متداول است . (فرهنگ فارسی معین ). || زانو. (دهار). || موش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || (اصطلاح موسیقی ) شعبه ٔ شانزدهم از شعب بیست و چهارگانه ٔ موسیقی ، و آن سه نغمه است به ترتیبی معین ، و اهل عمل گویند رکب چهارگاهی است محط بر دوگاه که از طرفین به چندنوع اضافت کنند. این شعبه با «راهوی »، «اصفهان »، «حسینی »، «زیرافکند» مناسب است . (فرهنگ فارسی معین ).
فرهنگ عمید
۲. سوارانی که بیش از ده تن باشند.
۳. قافلۀ شترسواران.
۴. (موسیقی ) [قدیمی] از شعبه های بیست وچهارگانۀ موسیقی ایرانی.
پیشنهاد کاربران
دَغَل، نیرنگ، حقّه، مکر و حیله، فریب، گول، شیله پیله، رند! و. . .
فن و شِگِردی که در کشتی باستان ایران هم وجود دارد:
وقتی کشتی گیر، یه دستش را نشان بدهد ولی با اون یکی دستش فن بزند، می گویند یارو رکب زد!
مثل حرکت رونالدینیو: که طرف دیگر را نگاه می کند ولی به طرف دیگر پاس می دهد!
مثل رَکَب زدن: دودوزه بازی، گول خوردن، رو دست خوردن و. . .
مثال:"رکب" الفارس الماشی
معنی: شوالیه ی رونده ( در حال تاخت و تاز ) را "فریب داد"