کلمه جو
صفحه اصلی

منتقد


مترادف منتقد : انتقادکننده، ایرادگیر، ناقد، خرده گیر، عیب جو، معترض، نکته گیر، انتقادگر، انتقادجو، نقدنویس

برابر پارسی : خُرده گیر

فارسی به انگلیسی

criticizer


critic, reviewer


مترادف و متضاد

صفت


انتقادکننده، ایرادگیر، ناقد، خرده‌گیر، عیب‌جو، معترض، نکته‌گیر، انتقادگر، انتقادجو


ناقد، نقدنویس


۱. انتقادکننده، ایرادگیر، ناقد، خردهگیر، عیبجو، معترض، نکتهگیر، انتقادگر، انتقادجو
۲. ناقد، نقدنویس


فرهنگ فارسی

انتقادکننده، صرافی کننده، کسی که نوشته یاکتابی رامطالعه ونواقص آنرابیان کند
( اسم ) ۱ - آنکه درم خوب را از بد جدا کند و تشخیص دهد صرافی کننده . ۲ - آنکه نیک و بد قطعه ای ادبی ( شعر یا نثر ) یا محصولی هنری را آشکار سازد جمع : منتقدین .

فرهنگ معین

(مُ تَ ق ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - جداکنندة درم خوب از بد. ۲ - انتقاد کننده .

لغت نامه دهخدا

منتقد. [ م ُ ت َ ق ِ ] ( ع ص ) نقدستاننده. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || آنکه سره می کند درم را و خوب آن را از بد جدا می کند. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || آنکه عیوب شعر را بر گوینده آن آشکار کند. ( از اقرب الموارد ). آنکه آثار ادبی و هنری را مورد بررسی و مطالعه قرار می دهد و معایب و محاسن و موارد قوت و ضعف آن آشکار می سازد . ناقد. نکته گیر. خرده گیر. || کودک جوان شده. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به انتقاد شود.

منتقد. [ م ُ ت َ ق َ ] ( ع ص ) سره کرده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). درم خوب از بد سوا شده و شمرده شده. ( ناظم الاطباء ). || پاک. ( غیاث ). محض. خالص :
او به بینی بو کند ما با خرد
هم ببوئیمش به عقل منتقد .
مولوی ( مثنوی چ خاور ص 193 ).
|| ( مص ) در قول حریری : «و محک المنتقد»،مصدر میمی است به معنی انتقاد. ( از اقرب الموارد ).

منتقد. [ م ُ ت َ ق َ ] (ع ص ) سره کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). درم خوب از بد سوا شده و شمرده شده . (ناظم الاطباء). || پاک . (غیاث ). محض . خالص :
او به بینی بو کند ما با خرد
هم ببوئیمش به عقل منتقد .

مولوی (مثنوی چ خاور ص 193).


|| (مص ) در قول حریری : «و محک المنتقد»،مصدر میمی است به معنی انتقاد. (از اقرب الموارد).

منتقد. [ م ُ ت َ ق ِ ] (ع ص ) نقدستاننده . (غیاث ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || آنکه سره می کند درم را و خوب آن را از بد جدا می کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آنکه عیوب شعر را بر گوینده ٔ آن آشکار کند. (از اقرب الموارد). آنکه آثار ادبی و هنری را مورد بررسی و مطالعه قرار می دهد و معایب و محاسن و موارد قوت و ضعف آن آشکار می سازد . ناقد. نکته گیر. خرده گیر. || کودک جوان شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به انتقاد شود.


فرهنگ عمید

۱. آزموده شده.
۲. درم سره و خالص.
۱. انتقادکننده.
۲. صرافی کننده.
۳. کسی که نوشته یا کتابی را مطالعه و نواقص آن را بیان کند.

۱. آزموده‌شده.
۲. درم سره و خالص.


۱. انتقادکننده.
۲. صرافی‌کننده.
۳. کسی که نوشته یا کتابی را مطالعه و نواقص آن ‌را بیان کند.


فرهنگ فارسی ساره

خرد هگیر


پیشنهاد کاربران

critic

نقاد

در پارسی " سرهیده sarahide " از بن سرهیدن به چیم نقد کردن ، در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو.
سرهیدگان = منتقدین

Detractor
Criticist

نقدگر


کلمات دیگر: