مترادف منتقد : انتقادکننده، ایرادگیر، ناقد، خرده گیر، عیب جو، معترض، نکته گیر، انتقادگر، انتقادجو، نقدنویس
برابر پارسی : خُرده گیر
criticizer
critic, reviewer
صفت
انتقادکننده، ایرادگیر، ناقد، خردهگیر، عیبجو، معترض، نکتهگیر، انتقادگر، انتقادجو
ناقد، نقدنویس
۱. انتقادکننده، ایرادگیر، ناقد، خردهگیر، عیبجو، معترض، نکتهگیر، انتقادگر، انتقادجو
۲. ناقد، نقدنویس
مولوی (مثنوی چ خاور ص 193).
منتقد. [ م ُ ت َ ق ِ ] (ع ص ) نقدستاننده . (غیاث ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || آنکه سره می کند درم را و خوب آن را از بد جدا می کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آنکه عیوب شعر را بر گوینده ٔ آن آشکار کند. (از اقرب الموارد). آنکه آثار ادبی و هنری را مورد بررسی و مطالعه قرار می دهد و معایب و محاسن و موارد قوت و ضعف آن آشکار می سازد . ناقد. نکته گیر. خرده گیر. || کودک جوان شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به انتقاد شود.
۱. آزمودهشده.
۲. درم سره و خالص.
۱. انتقادکننده.
۲. صرافیکننده.
۳. کسی که نوشته یا کتابی را مطالعه و نواقص آن را بیان کند.
خرد هگیر