مترادف معطلی : تأخیر، درنگ، انتظار، بلاتکلیفی، عطلت، فروگذاری، وقفه
معطلی
مترادف معطلی : تأخیر، درنگ، انتظار، بلاتکلیفی، عطلت، فروگذاری، وقفه
فارسی به انگلیسی
delay, retardation, detainment, cause for delay
delay, wait
مترادف و متضاد
تاخیر، درنگ
انتظار، بلاتکلیفی، عطلت
فروگذاری، وقفه
۱. تاخیر، درنگ
۲. انتظار، بلاتکلیفی، عطلت
۳. فروگذاری، وقفه
فرهنگ فارسی
۱ - معطل شدن منتظر ماندن . یا بدون ( بی ) معطلی . بودن درنگ و وقفه : بی معطلی قبول کرد . ۲ - سرگردانی .
فرهنگ معین
(مُ عَ طَّ ) [ ع - فا. ] (حامص . ) چشم - انتظاری ، بلاتکلیفی .
لغت نامه دهخدا
معطلی. [ م ُ ع َطْ طَ ] ( حامص ) درنگی و دیری. ( ناظم الاطباء ). گرفتار چیزی شدن و وقت خود را صرف آن کردن : پختن این غذا یک ساعت معطلی دارد. ( فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ). منتظر ماندن. انتظار.
- بدون معطلی ؛ بی معطلی. بدون درنگ. بدون انتظار کشیدن.
|| بیکاری. || سرگردانی. ( ناظم الاطباء ). || اهمال و غفلت. ( ناظم الاطباء ).
- بدون معطلی ؛ بی معطلی. بدون درنگ. بدون انتظار کشیدن.
|| بیکاری. || سرگردانی. ( ناظم الاطباء ). || اهمال و غفلت. ( ناظم الاطباء ).
پیشنهاد کاربران
معطلی ( Delay ) :[اصطلاح تعمیر و نگهداری]مدت زمان غیر قابل استفاده بودن تجهیزات ، تأسیسات و دستگاهها
لفت
کلمات دیگر: