دهی از بخش بستان شهرستان دشت میشان .
دفار
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
دفار. [ دَ رِ ] ( ع اِ )مبنی بر کسر، دنیا. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
- ام دفار ؛ دنیا. ( منتهی الارب ). عَلَم است دنیا را. ( از اقرب الموارد ).
|| داه. ( منتهی الارب ). امة و کنیز. ( از اقرب الموارد ). || ( ص ) عفن. متعفن. بدبو و گنده ، و آن دشنامی است که کنیزکان را دهند: یا دفار! ( یادداشت مرحوم دهخدا ). یا دفار!؛ ای متعفن و ای بدبو، که به کنیز چرکین و ناپاک خطاب کنند. ( ناظم الاطباء ). امة و کنیزک را چون ناسزا دهند گویند: یا دفار! و غالباً در ندا آید. ( از اقرب الموارد ).
دفار. [ دَف ْ فا ] ( اِخ ) دهی از بخش بستان شهرستان دشت میشان. سکنه آن 800 تن. آب آن از رودخانه کرخه ( نهر سابله ) و محصول آن برنج و لبنیات است. ساکنین این ده از طایفه عشایر سواعد هستند. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).
- ام دفار ؛ دنیا. ( منتهی الارب ). عَلَم است دنیا را. ( از اقرب الموارد ).
|| داه. ( منتهی الارب ). امة و کنیز. ( از اقرب الموارد ). || ( ص ) عفن. متعفن. بدبو و گنده ، و آن دشنامی است که کنیزکان را دهند: یا دفار! ( یادداشت مرحوم دهخدا ). یا دفار!؛ ای متعفن و ای بدبو، که به کنیز چرکین و ناپاک خطاب کنند. ( ناظم الاطباء ). امة و کنیزک را چون ناسزا دهند گویند: یا دفار! و غالباً در ندا آید. ( از اقرب الموارد ).
دفار. [ دَف ْ فا ] ( اِخ ) دهی از بخش بستان شهرستان دشت میشان. سکنه آن 800 تن. آب آن از رودخانه کرخه ( نهر سابله ) و محصول آن برنج و لبنیات است. ساکنین این ده از طایفه عشایر سواعد هستند. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).
دفار. [ دَ رِ ] (ع اِ)مبنی بر کسر، دنیا. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
- ام دفار ؛ دنیا. (منتهی الارب ). عَلَم است دنیا را. (از اقرب الموارد).
|| داه . (منتهی الارب ). امة و کنیز. (از اقرب الموارد). || (ص ) عفن . متعفن . بدبو و گنده ، و آن دشنامی است که کنیزکان را دهند: یا دفار! (یادداشت مرحوم دهخدا). یا دفار!؛ ای متعفن و ای بدبو، که به کنیز چرکین و ناپاک خطاب کنند. (ناظم الاطباء). امة و کنیزک را چون ناسزا دهند گویند: یا دفار! و غالباً در ندا آید. (از اقرب الموارد).
دفار. [ دَف ْ فا ] (اِخ ) دهی از بخش بستان شهرستان دشت میشان . سکنه ٔ آن 800 تن . آب آن از رودخانه ٔ کرخه (نهر سابله ) و محصول آن برنج و لبنیات است . ساکنین این ده از طایفه ٔ عشایر سواعد هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
پیشنهاد کاربران
دفار به یک سبک ماهیگیری در کنگان بوشهر گفته میشود
لقمه در زبان ملکی گالی بشکرد
Dafar
لقمه در زبان ملکی گالی بشکرد
لقمه در زبان ملکی گالی بشکرد
کلمات دیگر: