مترادف محتال : حیله گر، دغل، غدار، گربز، محیل، مکار، نغل، نیرنگ باز
محتال
مترادف محتال : حیله گر، دغل، غدار، گربز، محیل، مکار، نغل، نیرنگ باز
فارسی به انگلیسی
cunning, artful
عربی به فارسی
حيله گر , بامهارت
مترادف و متضاد
حیلهگر، دغل، غدار، گربز، محیل، مکار، نغل، نیرنگباز
فرهنگ فارسی
حیله کننده، حیله گر، فریبنده، مکرکننده
( اسم ) حیله کننده مکر کننده : مردمان این شهر گربز و محتال وزراق و مغتال اند .
( اسم ) حیله کننده مکر کننده : مردمان این شهر گربز و محتال وزراق و مغتال اند .
فرهنگ معین
(مُ ) [ ع . ] (اِفا. ) حیله گر، مکار.
لغت نامه دهخدا
محتال. [ م ُ ] ( ع ص ) حیله گر. ( مهذب الاسماء ) ( دهار ). حیله گر و فریبنده و مکار. ( ناظم الاطباء ). حیله کننده. مکرو حیله کننده. ( آنندراج ). حیله ور. گربز :
ای گمشده و خیره و سرگشته کسائی
گواژه زده بر تو امل ریمن و محتال.
شوم چون بوم بدآغال وچو دمنه محتال.
به دیده دیده بدزدد ز جادوی محتال.
شبی تاری به دشت اندر ابی صلاب و فرکالم.
فلک فریب بخوانند و جادوی محتال.
شکنج و کوژی در زلف و جعد آن محتال.
گرگی که بداند حیل روبه محتال.
حیلت و مکر است فقه و علم او و سوی او
نیست دانا هر که او محتال یا مکار نیست.
خانه این جادوی محتال تار.
حیلت مسگال ایچ و حذر دار ز محتال.
این طبیبان غلطبین همه محتالانند
همه را نسخه بدرید و به سر باز دهید.
چاره ز دست روبه محتال درگذشت.
برکشیدش بود گر به نیم من
پس بگفتش مرد کای محتال فن.
بگریزم از این جهان محتال.
ای گمشده و خیره و سرگشته کسائی
گواژه زده بر تو امل ریمن و محتال.
کسائی.
چون کلاژه همه دزدند و رباینده چو خادشوم چون بوم بدآغال وچو دمنه محتال.
معروفی.
به زلف تنگ ببندد برآهوی تنگی به دیده دیده بدزدد ز جادوی محتال.
منجیک.
بدان منگر که سر هالم به کار خویش محتالم شبی تاری به دشت اندر ابی صلاب و فرکالم.
طیان.
بس ای ملک که از این شاعری و شعر مرافلک فریب بخوانند و جادوی محتال.
غضایری.
ز نیکویی که به چشم من آمدی همه وقت شکنج و کوژی در زلف و جعد آن محتال.
فرخی.
در جنگ ز چنگ تو بحیله نبردجان گرگی که بداند حیل روبه محتال.
فرخی.
اما علی تکین گربز و محتال است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 343 ). اسکندر مردی بود محتال و گربز. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 90 ).حیلت و مکر است فقه و علم او و سوی او
نیست دانا هر که او محتال یا مکار نیست.
ناصرخسرو.
شمع خرد گیر چو دیدی که شدخانه این جادوی محتال تار.
ناصرخسرو.
حیلت نه ز دین است اگر بر ره دینی حیلت مسگال ایچ و حذر دار ز محتال.
ناصرخسرو.
بسا حیلت که بر محتال وبال گردد. ( کلیله و دمنه ).این طبیبان غلطبین همه محتالانند
همه را نسخه بدرید و به سر باز دهید.
خاقانی.
تا شیر مرغزاری نصرت کمین گشادچاره ز دست روبه محتال درگذشت.
خاقانی.
مردمان این شهر بغایت گربز و محتال و زراق و مغتال اند. ( سندبادنامه ص 303 ).برکشیدش بود گر به نیم من
پس بگفتش مرد کای محتال فن.
مولوی.
چون شیفتگان بی سر و پای بگریزم از این جهان محتال.
عطار.
|| چاره گر. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || در اصطلاح حقوقی ، طلبکار. ( قانون مدنی ماده 724 ).فرهنگ عمید
حیله کننده، حیله گر، فریبنده، مکرکننده.
پیشنهاد کاربران
طلبکار
حواله گیرنده
حواله گیرنده.
کسی که در مقابل کار، پول، . . از دیگری حواله میگیرد.
کسی که در مقابل کار، پول، . . از دیگری حواله میگیرد.
این کلمه عربی و هم خانواده کلمه ی حیله و به معنی حیله گر است.
برای یادسپاری اسانترِ تلفظ و معنی می توان راه بازی با کلماتِ هم وزن را در پیش گرفت بطور مثال :عده ای از آدم های محتاط، محتال هستند.
برای یادسپاری اسانترِ تلفظ و معنی می توان راه بازی با کلماتِ هم وزن را در پیش گرفت بطور مثال :عده ای از آدم های محتاط، محتال هستند.
کلمات دیگر: