کلمه جو
صفحه اصلی

معوق


مترادف معوق : بازداشته، عقب افتاده، عقب انداخته، معطل، معوقه، به تأخیرافتاده ، بلاتکلیف، پادرهوا، معلق

متضاد معوق : معین

برابر پارسی : پس افتاده، پس انداخته، درنگیده، بازایستاده

فارسی به انگلیسی

delayed, postponed, outstanding, delinquent

عربی به فارسی

مسدود کننده , اشکاتراش


مترادف و متضاد

delayed (صفت)
به تاخیر افتاده، معوق

postponed (صفت)
معوق، موکول

بازداشته، عقب‌افتاده، عقب‌انداخته، معطل، معوقه، به‌تاخیرافتاده ≠ معین


۱. بازداشته، عقبافتاده، عقبانداخته، معطل، معوقه، بهتاخیرافتاده ≠ معین
۲. بلاتکلیف، پادرهوا، معلق


فرهنگ فارسی

بازداشته شده، بازایستاده، عقب مانده
( اسم ) عقب اندازنده .
مرد خوابناک سر جنبان

فرهنگ معین

(مُ عَ وَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) درنگ شده ، به تأخیر افتاده .

لغت نامه دهخدا

معوق. [ م ُ ع َوْ وَ ] ( ع ص ) بر درنگ داشته شده و بازداشته. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). بازداشته شده و دربندداشته شده. ( غیاث ) ( آنندراج ). || تعویق شده و درنگ شده. ( ناظم الاطباء ). پس افتاده. به دیری کشیده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- معوق گذاشتن ؛ به تعویق انداختن. به عقب انداختن.
- معوق ماندن ؛ به تعویق افتادن. به عقب افتادن.
|| مجازاً به معنی مشکل و دشوار.( غیاث ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ).

معوق. [ م ُ ع َوْ وِ ] ( ع ص ) درنگ کننده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). درنگ کننده در کارها. ( ناظم الاطباء ). بازدارنده. دیرکشاننده. سپوزکار. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

معوق. [ م ُع ْ وِ ] ( ع ص ) مرد خوابناک سرجنبان. || گرسنه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

معوق . [ م ُ ع َوْ وَ ] (ع ص ) بر درنگ داشته شده و بازداشته . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). بازداشته شده و دربندداشته شده . (غیاث ) (آنندراج ). || تعویق شده و درنگ شده . (ناظم الاطباء). پس افتاده . به دیری کشیده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- معوق گذاشتن ؛ به تعویق انداختن . به عقب انداختن .
- معوق ماندن ؛ به تعویق افتادن . به عقب افتادن .
|| مجازاً به معنی مشکل و دشوار.(غیاث ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).


معوق . [ م ُ ع َوْ وِ ] (ع ص ) درنگ کننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). درنگ کننده در کارها. (ناظم الاطباء). بازدارنده . دیرکشاننده . سپوزکار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


معوق . [ م ُع ْ وِ ] (ع ص ) مرد خوابناک سرجنبان . || گرسنه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

بازدارنده، عقب اندازنده.

فرهنگ فارسی ساره

پس افتاده، دیرکرده


پیشنهاد کاربران

وانهاده، واگذاشته

بجای واژه ی از ریشه عربی تعویق می توان ( به آینده ) وانهادن یا ( واگذاشتن ) گفت و نوشت.
برگرفته از پی نوشتِ یادداشت �آغاز انقلاب در روسیه�، ب. الف. بزرگمهر ۱۲ شهریور ماه ۱۳۹۴
http://www. behzadbozorgmehr. com/2015/09/blog - post_3. html

از واژه های یاد شده در بالا، واژه ی پرکاربرد ( رایج ) در زبان توده های مردم: �پادرهوا� را نیز واژه ی خوبی می دانم؛ گرچه، نه برای همر متنی.

در پارسی " واپسانده"

غیر مختومه


کلمات دیگر: