مترادف معوق : بازداشته، عقب افتاده، عقب انداخته، معطل، معوقه، به تأخیرافتاده ، بلاتکلیف، پادرهوا، معلق
متضاد معوق : معین
برابر پارسی : پس افتاده، پس انداخته، درنگیده، بازایستاده
مسدود کننده , اشکاتراش
بازداشته، عقبافتاده، عقبانداخته، معطل، معوقه، بهتاخیرافتاده ≠ معین
۱. بازداشته، عقبافتاده، عقبانداخته، معطل، معوقه، بهتاخیرافتاده ≠ معین
۲. بلاتکلیف، پادرهوا، معلق
معوق . [ م ُ ع َوْ وَ ] (ع ص ) بر درنگ داشته شده و بازداشته . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). بازداشته شده و دربندداشته شده . (غیاث ) (آنندراج ). || تعویق شده و درنگ شده . (ناظم الاطباء). پس افتاده . به دیری کشیده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- معوق گذاشتن ؛ به تعویق انداختن . به عقب انداختن .
- معوق ماندن ؛ به تعویق افتادن . به عقب افتادن .
|| مجازاً به معنی مشکل و دشوار.(غیاث ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
معوق . [ م ُ ع َوْ وِ ] (ع ص ) درنگ کننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). درنگ کننده در کارها. (ناظم الاطباء). بازدارنده . دیرکشاننده . سپوزکار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
معوق . [ م ُع ْ وِ ] (ع ص ) مرد خوابناک سرجنبان . || گرسنه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
پس افتاده، دیرکرده