کلمه جو
صفحه اصلی

سلخ


مترادف سلخ : پوست کندن، پوست کنی، محو، نابودی، روز آخرماه

متضاد سلخ : غره

فارسی به انگلیسی

[last day of a lunar month which has 30 days]

pond, pool


مترادف و متضاد

۱. پوست کندن
۲. پوستکنی
۳. محو، نابودی
۴. روز آخرماه ≠ غره


پوست کندن ≠ غره


پوست‌کنی


محو، نابودی


روز آخرماه


فرهنگ فارسی

پوست کندن، کندن پوست گوسفندیاحیوان دیگر، آخرماه قمری ، روز آخرماه قمری که درشام دیده شود
۱ - ( مصدر ) پوست کندن پوست باز کردن ۲ - از میان بردن از بین بردن : سلخ عادت مردم . ۳ - ( اسم ) پوست کنی . ۴ - محو نابودی . ۵ - ( اسم ) روزی که در شام آن هلال ماه دیده شود روز آخر هر ماه قمری . ۶ - یکی از زحافات عروضی و آن چنانست که هر دو سبب از آخر فاع لاتن بیندازند و عین و تد مفروق را ساکن گردانند فاع بماند بسکون عین و فاع را ازین فاعلاتن مسلوخ خوانند یعنی پوست بیرون کشیده . بعضی عروضیان این زخاف را مسخ خوانند . ۷ - یکی از انواع سرقات و آن چنانست که شاعر معنی و لفظ فرا گیرد و ترکیب الفاظ آن بگرداند و بر وجهی دیگر ادا کند .
رشته ایکه بر دوک باشد

فرهنگ معین

( ~ .) [ ع . ] (اِ.) روز آخر ماه .


(سَ لْ) [ ع . ] (مص م .) پوست کندن .


( ~ . ) [ ع . ] (اِ. ) روز آخر ماه .
(سَ لْ ) [ ع . ] (مص م . ) پوست کندن .

لغت نامه دهخدا

سلخ. [ س َ ] ( ع مص ) پوست برکندن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). پوست کندن. ( غیاث ). پوست بازکردن. ( ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 59 ) ( دهار ) ( المصادرزوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). || در آخر ماه شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). گذشت و آخر شدن ماه. ( منتهی الارب ). بآخر رسیدن ماه. || سبز شدن گیاه. || بیرون آوردن روز از شب. || بیرون آمدن مار از پوست. || کندن جایی را تا به آب رسد. || برکندن زن پیرهن رااز تن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) روزی که در شام آن هلال دیده شود وجه تسمیه آنکه مسلخ در لغت بیرون آوردن گوسپند از پوست باشد چون درآن روز ماه از زیر شعاع آفتاب بیرون می آید. ( از غیاث ). روزی که در شام آن هلال دیده میشود. ( ناظم الاطباء ). آخر ماه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) : سلخ این ماه بهتر است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 502 ).
می نوش که بعد از من و تو ماه بسی
از سلخ بغره آید از غره بسلخ.
خیام.
|| پوست بز و آنچه از گوسفند کشیده و باز کرده شود. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
- دارالسلخ ؛ قصابخانه. ( ناظم الاطباء ).

سلخ. [ س ِ ] ( ع اِ ) پوست مار که می اندازد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). پوست مار. ( مهذب الاسماء ). || در اصطلاح پزشکی هرگاه چیزی گشایندچون داروی سخت تیز یا چیزی برنده چون آهن و نی و غیر آن بطبقه قرنیه رسد و جراحتی کند سبک چنانچه پوست بیرون بخراشد و بعضی از وی بریده شود و از روی پوست دیرتر خیزد آنرا سلخ گویند. ( ذخیره خوارزمشاهی ).

سلخ. [ س َ ل َ ] ( ع اِ ) رشته ای که بر دوک باشد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || [ س َ ] ( ع اِمص ) در اصطلاح شعر این نوع سرقة چنان باشد که معنی و لفظ فراگیرد و ترکیب الفاظ آن بگرداند و بر وجهی دیگر ادا کند چنانکه رودکی گفته است :
هر که نامخت از گذشت روزگار
نیز ناموزد ز هیچ آموزگار.
ابوشکور از او برده و گفته :
مگر پیش بنشاندت روزگار
که به زو نیابی تو آموزگار.
رودکی گفته است :
ریش و سبلت همی خضاب کنی
خویشتن را همی عذاب کنی.
ابوطاهر خسروانی از او برده است و گفته :
عجب آیدمرا ز مردم پیر
که همی ریش را خضاب کند
بخضاب از اجل همی نرهد
خویشتن را همی عذاب کند.
( از المعجم فی معاییر اشعار العجم صص 469 - 470 ).

سلخ . [ س َ ] (ع مص ) پوست برکندن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). پوست کندن . (غیاث ). پوست بازکردن . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 59) (دهار) (المصادرزوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || در آخر ماه شدن . (تاج المصادر بیهقی ). گذشت و آخر شدن ماه . (منتهی الارب ). بآخر رسیدن ماه . || سبز شدن گیاه . || بیرون آوردن روز از شب . || بیرون آمدن مار از پوست . || کندن جایی را تا به آب رسد. || برکندن زن پیرهن رااز تن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (اِ) روزی که در شام آن هلال دیده شود وجه تسمیه آنکه مسلخ در لغت بیرون آوردن گوسپند از پوست باشد چون درآن روز ماه از زیر شعاع آفتاب بیرون می آید. (از غیاث ). روزی که در شام آن هلال دیده میشود. (ناظم الاطباء). آخر ماه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) : سلخ این ماه بهتر است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 502).
می نوش که بعد از من و تو ماه بسی
از سلخ بغره آید از غره بسلخ .

خیام .


|| پوست بز و آنچه از گوسفند کشیده و باز کرده شود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
- دارالسلخ ؛ قصابخانه . (ناظم الاطباء).

سلخ . [ س َ ل َ ] (ع اِ) رشته ای که بر دوک باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || [ س َ ] (ع اِمص ) در اصطلاح شعر این نوع سرقة چنان باشد که معنی و لفظ فراگیرد و ترکیب الفاظ آن بگرداند و بر وجهی دیگر ادا کند چنانکه رودکی گفته است :
هر که نامخت از گذشت روزگار
نیز ناموزد ز هیچ آموزگار.
ابوشکور از او برده و گفته :
مگر پیش بنشاندت روزگار
که به زو نیابی تو آموزگار.
رودکی گفته است :
ریش و سبلت همی خضاب کنی
خویشتن را همی عذاب کنی .
ابوطاهر خسروانی از او برده است و گفته :
عجب آیدمرا ز مردم پیر
که همی ریش را خضاب کند
بخضاب از اجل همی نرهد
خویشتن را همی عذاب کند.

(از المعجم فی معاییر اشعار العجم صص 469 - 470).



سلخ . [ س ِ ] (ع اِ) پوست مار که می اندازد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پوست مار. (مهذب الاسماء). || در اصطلاح پزشکی هرگاه چیزی گشایندچون داروی سخت تیز یا چیزی برنده چون آهن و نی و غیر آن بطبقه ٔ قرنیه رسد و جراحتی کند سبک چنانچه پوست بیرون بخراشد و بعضی از وی بریده شود و از روی پوست دیرتر خیزد آنرا سلخ گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).


فرهنگ عمید

۱. روز آخر ماه قمری که در شام آن هلال در آسمان دیده شود، آخر ماه قمری.
۲. (اسم مصدر ) کندن پوست گوسفند یا حیوان دیگر، پوست کندن.
۳. (ادبی ) یکی از انواع سرقات ادبی که شاعر لفظ و معنی را از دیگری گرفته و با برهم زدن ترکیب عبارت و الفاظ آن را به گونۀ دیگر بیان کند.
۴. (اسم مصدر ) (ادبی ) در عروض، حذف دو هجای پایانی فاعلاتن.

دانشنامه عمومی

(سَلخ) روز اخر ماه قمری که در شامگاه ان هلال ماه در اسمان دیده شود


با عرض سلام واژه مورد نظر در دیوان سهراب سپهری به کار رفته و بسیاری از ادبا آن را اشتباه معنا کردند چون این واژه از اختصاصات زبان محلی می باشد معنای واژه مورد نظر چنین است که هرگاه آب بر لبه ی حوض دشت و صحرا برسد یعنی حوض به طور کامل از آب پر شود میگویند حوض سلخ شده است و بیشتر ادبا به اشتباه ان را سلاخی معناکرده اند سهراب میگوید:یا من باشد فردا لب سلخ طرحی از بزها بردارم یعنی کنار حوض پر آب دشت نقش از گله ی گوسفندان بکشم تشکر از سایت خوبتون


(سِلخ) چشمه،استخر


در فین کاشان، از واژه سِلخ به مفهوم "استخر" یا محل ذخیره آب استفاده می شود


دانشنامه آزاد فارسی

سَلخ
روز سی ام از هر ماه قمری. روز اول ماه قمری را غُرّه می گویند.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی نَسْلَخُ: بیرون می کشیم (از مصدر سلخ است که به معنای بیرون کشیدن (اگر با "مِن"متعدی شود )یا کندن(اگر با "عَن "متعدی شود ) است و در عبارت "وَءَایَةٌ لَّهُمْ ﭐللَّیْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ ﭐلنَّهَارَ فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ " به معنی بیرون کشیدن است)
تکرار در قرآن: ۳(بار)

پیشنهاد کاربران

سلخ واژه ای است که محلی ها و بومیان روستاهای مناطق مرکزی به گودالی پر از آب میگفتند.
بعضی بر این عقیده هستند که محلی ها کلمه استخر را به استخل و سلخ تبدیل کرده اند و برخی از واژه نامه ها هم سلخ را کلمه ای عربی دانسته و به معنای مسلخ و کشتارگاه دانسته اند ، اما اینطور نیست و از ابتدا �سلخ� به معنای برکه ، گودال پر از آب جمع شده باران بوده است.

از کلمات هم خانواده :
سلاخ، سالخ، سلاخی، مسلخ، سَلَخ ( فعل است ) ، سلخ ( اسم بر وزن بلخ ) ، سلخ خانه، سلاخ خانه



کلمات دیگر: