کلمه جو
صفحه اصلی

موعد


مترادف موعد : مهلت، وعده، فصل، موسم، موقع، وقت، هنگام، اجل

برابر پارسی : زمان، سررسید، هنگام

فارسی به انگلیسی

deadline, (fixed) time, date on which a bill falls due, maturity

(fixed) time, date on which a bill falls due, maturity


deadline


مترادف و متضاد

مهلت، وعده


فصل، موسم، موقع، وقت، هنگام


اجل


۱. مهلت، وعده
۲. فصل، موسم، موقع، وقت، هنگام
۳. اجل


فرهنگ فارسی

جای وعده کردن، زمان یاجای وعده دادن ، عهدوپیمان، ودراصطلاح بازرگانی: سررسید، مواعد جمع
( اسم ) ۱ - جای وعده کردن . ۲ - زمان وعده : [ اگر فی المثل چهار ماه هم از موعد بگذرد زحمت نمیدهد و منفعت نمیخواهد ] ( نامه فاضل خان گروسی باقاخان محلاتی . سبک شناسی .چا. ۲ ج ۳ ص ۳۳۶ ) یا موعد قراولی . پاس . یا موعد مقرر . زمان مقرر طبق و عده . ۳ - زمان اجرای کاری . ۴ - عهد پیمان . ۵- سر رسید جمع : مواعد.
نوید دادن ٠

زمانی مشخص در پروژه که نمایانگر وقوع رویدادی کلیدی در برنامۀ زمان‌بندی است


فرهنگ معین

(مُ عِ ) [ ع . ] (اِ. ) زمان یا مکان وعده داده شده . ج . مواعد.

لغت نامه دهخدا

موعد. [ م َ ع ِ ] ( ع اِ ) وعده جای. ( منتهی الارب ). وعده جای و وعده گاه. ( ناظم الاطباء ). جای وعده کردن. ( غیاث ). جای وعده کردن و وعده دادن. ( آنندراج ). وعده گاه. ج ، مواعد. ( مهذب الاسماء ). مکان پیمان. جای عهد و پیمان. وعده جای. جای وعده. ( یادداشت مؤلف ) :
شب تار است و ره وادی ایمن در پیش
آتش طور کجا، موعد دیدار کجاست.
حافظ.
- موعد کارزار ؛ جای کارزار.
- || وقت کارزار.
|| ( اِ ) وعده و هنگام اجرای کاری و هنگام وعده. ( ناظم الاطباء ). وقت وعده کردن. ( غیاث ) ( آنندراج ). || ( اصطلاح بازرگانی ) سررسید. ( یادداشت مؤلف ). نوید. وعد. وعده. سر وعده. امد. اجل. مهلت. میعاد. زمان پیمان. زمان عهد و پیمان. زمان وعده. آن هنگام که برای اجرای امری یا حضور در جایی وعده داده شده است. ( از یادداشت مؤلف ) : اگر فی المثل چهار ماه هم از موعد بگذرد زحمت نمی دهد و منفعت نمی خواهد. ( نامه فاضل خان گروسی به آقاخان محلاتی از سبک شناسی ج 3 ص 336 ).
- موعد قراولی ؛ در اصطلاح نظامی ، پاس. ( لغات فرهنگستان ).
- موعد مقرر ؛ زمان مقرر برابر وعده. زمانی که قبلاً تعیین شده است.

موعد. [ م َ ع ِ ] ( ع مص ) نوید دادن. ( منتهی الارب ). وعده دادن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). وعده کردن. ( تاج المصادر بیهقی ).

موعد. [ م َ ع ِ ] (ع اِ) وعده جای . (منتهی الارب ). وعده جای و وعده گاه . (ناظم الاطباء). جای وعده کردن . (غیاث ). جای وعده کردن و وعده دادن . (آنندراج ). وعده گاه . ج ، مواعد. (مهذب الاسماء). مکان پیمان . جای عهد و پیمان . وعده جای . جای وعده . (یادداشت مؤلف ) :
شب تار است و ره وادی ایمن در پیش
آتش طور کجا، موعد دیدار کجاست .

حافظ.


- موعد کارزار ؛ جای کارزار.
- || وقت کارزار.
|| (اِ) وعده و هنگام اجرای کاری و هنگام وعده . (ناظم الاطباء). وقت وعده کردن . (غیاث ) (آنندراج ). || (اصطلاح بازرگانی ) سررسید. (یادداشت مؤلف ). نوید. وعد. وعده . سر وعده . امد. اجل . مهلت . میعاد. زمان پیمان . زمان عهد و پیمان . زمان وعده . آن هنگام که برای اجرای امری یا حضور در جایی وعده داده شده است . (از یادداشت مؤلف ) : اگر فی المثل چهار ماه هم از موعد بگذرد زحمت نمی دهد و منفعت نمی خواهد. (نامه ٔ فاضل خان گروسی به آقاخان محلاتی از سبک شناسی ج 3 ص 336).
- موعد قراولی ؛ در اصطلاح نظامی ، پاس . (لغات فرهنگستان ).
- موعد مقرر ؛ زمان مقرر برابر وعده . زمانی که قبلاً تعیین شده است .

موعد. [ م َ ع ِ ] (ع مص ) نوید دادن . (منتهی الارب ). وعده دادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). وعده کردن . (تاج المصادر بیهقی ).


فرهنگ عمید

۱. جای وعده کردن.
۲. زمان وعده دادن.
۳. عهدوپیمان.
۴. (اقتصاد ) سررسید.

فرهنگ فارسی ساره

زمان، سررسید


فرهنگستان زبان و ادب

{milestone} [مدیریت-مدیریت پروژه] زمانی مشخص در پروژه که نمایانگر وقوع رویدادی کلیدی در برنامۀ زمان بندی است

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مَّوْعِدٌ: محل وعده - زمان وعده
معنی أَجَلَنَا: موعد ما
معنی أَجَلَهُ: موعد او(آن مرد)
معنی أَجَلَهَا: موعد او(آن زن)
معنی أَجَلُهُمْ: موعد آنها(مذکر)
معنی أَجَلَهُنَّ: موعد آنها(مؤنث)
معنی أَجَّلْتَ: موعد تعیین کردی
معنی أَجَلَیْنِ: دو موعد- دو وقت معین
معنی أَجَلٍ: موعد - مدت مقرر (کلمه أجل به معنای غایت و نهایتی است که زمان دین و یا هر چیز دیگری بدان منتهی میگردد ، گاهی هم اطلاق میشود به مجموع زمان دین ، نه آخر آن ، ولی استعمالش غالبا در همان معنای اول است )
معنی مُّؤَجَّلاًَ: مدت دار- موعد دار (اسم مفعول از کلمه أجل به معنای غایت و نهایتی است که زمان دین و یا هر چیز دیگری بدان منتهی میگردد ، گاهی هم اطلاق میشود به مجموع زمان دین ، نه آخر آن ، ولی استعمالش غالبا در همان معنای اول است )
ریشه کلمه:
وعد (۱۵۱ بار)

پیشنهاد کاربران

در پارسی �نیوند" در نسک فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو.

موعد مقرر : زمانی که از قبل تعیین شده

( در زبان اردو ) عرصه


کلمات دیگر: