بدون لباس . برهنه برهنه
بی جامه
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
بی جامه. [ م َ / م ِ ] ( ص مرکب ) بدون لباس. برهنه برهنه :
گدایان بی جامه شب کرده روز
معطرکنان جامه بر عودسوز.
این رمز را بپرده هر در نوشته اند.
گدایان بی جامه شب کرده روز
معطرکنان جامه بر عودسوز.
سعدی.
بی جامه نکو نتوان شد بدعوتی این رمز را بپرده هر در نوشته اند.
نظام قاری ( دیوان ص 24 ).
پیشنهاد کاربران
تلفظ اشتباه بیژامه می باشد
به بیژامه رجوع شود.
به بیژامه رجوع شود.
این واژه در پارسی " پای جامه " بوده که به فرانسوی پیژاما گردیده است.
کلمات دیگر: