کلمه جو
صفحه اصلی

ملتهب


مترادف ملتهب : پرالتهاب، سوزان، سوزنده، شعله ور، مشتعل

برابر پارسی : پرخروش، پرشور، شوریده، فروزان، آشفته، برافروخته، سوزان

فارسی به انگلیسی

inflamed, [fig.] enthusiastic, fervent


inflamed, enthusiastic, fervent, [fig.] enthusiastic

فارسی به عربی

حار

مترادف و متضاد

پرالتهاب، سوزان، سوزنده


شعله‌ور، مشتعل


fervent (صفت)
با حرارت، ملتهب، باحمیت، پرشور وشعف

۱. پرالتهاب، سوزان، سوزنده
۲. شعلهور، مشتعل


فرهنگ فارسی

آتش زبانه کشنده، شعله ور، فروزان
( اسم ) ۱ - زبانه کشنده شعله ور : [ ناگاه از در او باز آمد او را بدان صفت مضطرب و در آتش اندوه ملتهب یافت ... ] ( مرزبان نامه .۱۳۱۷.ص ۲ ) ۱۳٠ - فروزان . یا کوکب ملتهب ( اسم ) قیفاوس
قیقاوس ( از جمله سور کواکب ) نام دیگر صورت قیقاوس است .

فرهنگ معین

(مُ تَ هِ ) [ ع . ] (اِ. ) (اِفا. ) شعله ور، سوزان ، دارای التهاب .

لغت نامه دهخدا

ملتهب. [ م ُ ت َ هَِ ] ( ع ص ) شعله زن و آتش زبانه کشنده و فروزان. ( غیاث ) ( آنندراج ). افروخته شده و سوزان و فروزان. ( ناظم الاطباء ). زبانه کشیده. زبانه زده. زبانه زن. افروخته. برافروخته. مشتعل. شعله ور. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : در آتش اندوه ملتهب یافت. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 124 ).
جان من برخوان دمی فهرست طب
نار علتها نظر کن ملتهب.
مولوی ( مثنوی چ خاور ص 266 ).
- ملتهب شدن ؛ زبانه زدن. برافروخته شدن. مشتعل گردیدن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- ملتهب گردیدن ؛ برافروخته شدن. برافروختن : اگر اندک غمی به دل او رسد بپژمرد، به کمتر دردی بنالد، از جوع مضطرب شود، از عطش ملتهب گردد. ( مرزبان نامه ).

ملتهب. [ م ُ ت َ هَِ ] ( اِخ ) قیقاوس ( از جمله صور کواکب ). ( نفایس الفنون ). نام دیگر صورت قیقاوس است. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به قیقاوس شود.

ملتهب . [ م ُ ت َ هَِ ] (اِخ ) قیقاوس (از جمله صور کواکب ). (نفایس الفنون ). نام دیگر صورت قیقاوس است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به قیقاوس شود.


ملتهب . [ م ُ ت َ هَِ ] (ع ص ) شعله زن و آتش زبانه کشنده و فروزان . (غیاث ) (آنندراج ). افروخته شده و سوزان و فروزان . (ناظم الاطباء). زبانه کشیده . زبانه زده . زبانه زن . افروخته . برافروخته . مشتعل . شعله ور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : در آتش اندوه ملتهب یافت . (مرزبان نامه چ قزوینی ص 124).
جان من برخوان دمی فهرست طب
نار علتها نظر کن ملتهب .

مولوی (مثنوی چ خاور ص 266).


- ملتهب شدن ؛ زبانه زدن . برافروخته شدن . مشتعل گردیدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- ملتهب گردیدن ؛ برافروخته شدن . برافروختن : اگر اندک غمی به دل او رسد بپژمرد، به کمتر دردی بنالد، از جوع مضطرب شود، از عطش ملتهب گردد. (مرزبان نامه ).

فرهنگ عمید

ویژگی آتش زبانه کشنده، شعله ور، فروزان.

دانشنامه آزاد فارسی

ملتهب (اخترشناسی)
رجوع شود به:قیفاووس

فرهنگ فارسی ساره

برافروخته


پیشنهاد کاربران

در پهلوی " تفتیک " در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو.


کلمات دیگر: