کلمه جو
صفحه اصلی

مذبح

فارسی به انگلیسی

altar


فارسی به عربی

مذبح

عربی به فارسی

قربانگاه , مذبح , محراب , مجمره


مترادف و متضاد

altar (اسم)
محراب، مذبح، قربانگاه

place for sacrifice (اسم)
مذبح

فرهنگ فارسی

یکی از برج های نیم کره جنوبی واقع در پائین دم برج عقرب که شامل هشت ستاره است سه ستاره آن از قدر سوم است . باین برج اسامی فاروس و تیمل و آلتار نیز داده شده است .توضیح وجه تسمیه بدان علت است که خدایان اساطیری یونانی برای پیروزی در جنگهایشان بر علیه تیتان ها در این محل سوگند یاد کرده و قربانی مینمودند .
کشتارگاه، جای قربانی کردن، مذابح جمع
( اسم ) ۱- جای ذبح کردن و نحر کردن حیوان کشتارگاه .۲- جایی از کنشت یهودیان که در آن قربانی کنند جمع : مذابح .
جای قربانی کردن

فرهنگ معین

(مَ بَ ) [ ع . ] (اِ. ) جای قربانی کردن ، کشتارگاه . ج . مذابح .

لغت نامه دهخدا

مذبح. [ م َ ب َ ] ( ع اِ ) جای قربانی کردن. ( منتهی الارب ). مکان ذبح. ( اقرب الموارد )( از متن اللغة ). قربانگاه. آنجا که گوسپند و جز آن ذبح کنند. || آنچه زیر حنک باشد از حلق. ( از متن اللغة ). آنجای از حلقوم گوسفند و جز آن که هنگام ذبح ببرند. آنجای گلوی حیوان حلال گوشت که حیوان را از آنجا ذبح کنند. || شکاف در زمین مقدار بالشت و مانند آن. ( منتهی الارب ). شکافی در زمین به اندازه شبر و مانند آن. گویند: غادر السیل فی الارض اخادید و مذابح. ( از اقرب الموارد ). ج ، مذابح. || محراب. ( منتهی الارب ). مذبح در کنیسه به منزله محراب است در مساجد. ( ازمتن اللغة ) : ناگاه پدید آمد فرشته خدا ایستاده بر دست راست مذبح بخور برابر زکریا. ( ترجمه دیاتسارون ص 8 ). || کتب خانه نصاری. ( منتهی الارب ). موضع کتاب مقدس. ( از متن اللغة ). و المذابح بیوت کتب النصاری الواحد کمسکن ، و منه قول کعب فی المرتد ادخلوه المذبح وضعوا التوراة و حلفوه باللّه ، حکاه الهروی فی الغریبین. ( لسان العرب ). و این غلط است و مراد از کلمه وضع توراة این اشتباه ناشی شده است. ( یادداشت مؤلف ). || کوشک. ( منتهی الارب ).گمان میکنم مقاصیر را که جمع مقصوره است جمع جمع قصر تصور کرده است و غلط کرده است. ( یادداشت مؤلف ).

مذبح. [ م ِ ب َ ] ( ع اِ ) آنچه بدان ذبح کنند. ( منتهی الارب ). کارد.( مهذب الاسماء ). آلت ذبح. ( متن اللغة ). ج ، مَذابِخ.

مذبح. [ م ُ ذَب ْ ب ِ ] ( ع ص ) کشنده. ذبح کننده. ( ناظم الاطباء ). نعت فاعلی است از تذبیح. رجوع به تذبیح شود. || کسی که پشت راگسترد و سر را پست کند. ( آنندراج ). آنکه در رکوع سرش را بدان حد فرودآورد که از پشتش فروتر قرار گیرد. یا آن مدبح [ با دال مهمله ] است. ( از متن اللغة ).

مذبح . [ م َ ب َ ] (ع اِ) جای قربانی کردن . (منتهی الارب ). مکان ذبح . (اقرب الموارد)(از متن اللغة). قربانگاه . آنجا که گوسپند و جز آن ذبح کنند. || آنچه زیر حنک باشد از حلق . (از متن اللغة). آنجای از حلقوم گوسفند و جز آن که هنگام ذبح ببرند. آنجای گلوی حیوان حلال گوشت که حیوان را از آنجا ذبح کنند. || شکاف در زمین مقدار بالشت و مانند آن . (منتهی الارب ). شکافی در زمین به اندازه ٔ شبر و مانند آن . گویند: غادر السیل فی الارض اخادید و مذابح . (از اقرب الموارد). ج ، مذابح . || محراب . (منتهی الارب ). مذبح در کنیسه به منزله ٔ محراب است در مساجد. (ازمتن اللغة) : ناگاه پدید آمد فرشته ٔ خدا ایستاده بر دست راست مذبح بخور برابر زکریا. (ترجمه ٔ دیاتسارون ص 8). || کتب خانه ٔ نصاری . (منتهی الارب ). موضع کتاب مقدس . (از متن اللغة). و المذابح بیوت کتب النصاری الواحد کمسکن ، و منه قول کعب فی المرتد ادخلوه المذبح وضعوا التوراة و حلفوه باللّه ، حکاه الهروی فی الغریبین . (لسان العرب ). و این غلط است و مراد از کلمه وضع توراة این اشتباه ناشی شده است . (یادداشت مؤلف ). || کوشک . (منتهی الارب ).گمان میکنم مقاصیر را که جمع مقصوره است جمع جمع قصر تصور کرده است و غلط کرده است . (یادداشت مؤلف ).


مذبح . [ م ِ ب َ ] (ع اِ) آنچه بدان ذبح کنند. (منتهی الارب ). کارد.(مهذب الاسماء). آلت ذبح . (متن اللغة). ج ، مَذابِخ .


مذبح . [ م ُ ذَب ْ ب ِ ] (ع ص ) کشنده . ذبح کننده . (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از تذبیح . رجوع به تذبیح شود. || کسی که پشت راگسترد و سر را پست کند. (آنندراج ). آنکه در رکوع سرش را بدان حد فرودآورد که از پشتش فروتر قرار گیرد. یا آن مدبح [ با دال مهمله ] است . (از متن اللغة).


فرهنگ عمید

جای قربانی کردن، کشتارگاه.

دانشنامه عمومی

مذبح (دهستان). مذبح (در عربی: المَذبَح )، دهستانی بزرگی است در ناحیهٔ (بنی الحارث)، در ۳ کیلومتری شهر لحج، در عزلهٔ (سنحاذ) از توابع استان لَحِج، در کشور یمن در شبه جزیره عربستان.
روستاها: صَلی، بنو عبدان، الرَهاء، الصَراء، السَنحان، بَنو عبدة، صَعَب، أبیس، زُبیده، أوَد، مازن، عَنس، النَقع، الجنب، وصاب الَعالی، وصاب السُفلی.
جمعیت این دهستان در حدود ( ۱۱۲۴۶ ) نفر و (۲۳ خانوار ) می باشد.
روستاهای توابع این دهستان عبارتند از:

پیشنهاد کاربران

در پارسی " کرپانگاه "


کلمات دیگر: