کلمه جو
صفحه اصلی

امه

فارسی به انگلیسی

inkwell, inkpot

عربی به فارسی

ملت , قوم , امت , خانواده , طايفه , کشور


مترادف و متضاد

inkstand (اسم)
جای قلم و دوات، دوات، امه، مرکبدان

فرهنگ فارسی

( آمه ) ( اسم ) ظرفی که در آن مرکب ریزند برای نوشتن دوات .
کنیز، کنیزک، امائ و اموات جمع
( اسم ) ۱ - پیرئان پس روان. ۲ - گروه جمع : امم امتان یا امت مرحوم گروه پیروان رحم شده مسلمانان .
نام چند تن از زنان صحابی است

فرهنگ معین

( آمه ) (مِ ) ( اِ. ) دوات ، جای مرکب .
(اَ مَ یا مِ ) [ ع . امة ] ( اِ. ) پرستار، کنیز، خادمه . ج : اماء.

(اَ مَ یا مِ) [ ع . امة ] ( اِ.) پرستار، کنیز، خادمه . ج : اماء.


لغت نامه دهخدا

امه . [ اَم ْه ْ ] (ع مص ) پیمان کردن . (از شرح قاموس ). عهد کردن و پیمان نمودن . (از منتهی الارب ). امه الرجل امهاً (از باب نصر)؛ عهد کرد و پیمان نمود آن مرد. (ناظم الاطباء). || اُمِه َ الرجل (بطور مجهول )؛بی عقل گردید آن مرد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).


( آمه ) آمه. [ م َ / م ِ ] ( اِ ) ظرف که در آن سیاهی کنند نوشتن را. دوات. دویت. خوالستان. خوالسته. مِحْبَره. سیاهی دان :
ای ترا تنبک آمه نی خامه
لوح تعلیم تخته نرد است.
طرطری.
|| اَمنه ، به معنی پشته هیزم و شاید یکی از دو کلمه آمنه و آمه بدین معنی ، مصحف دیگری باشد.

آمه. [ آم ْ م َ ] ( ع ص ) شکستگی سر که میان او و میان دماغ پوستکی تُنُک ماند. ( السامی فی الاسامی ). مأمومه.

آمه. [ م َ ] ( ع اِ ) فراخی سال. || باران. || آنچه می برند از ناف کودک یا خرقه ای که کودک را درآن پیچند. || آنچه برمی آید با کودک زمان زادن. || عیب. نقصان. || ذلت.
امه. [ اَم ْه ْ ] ( ع مص ) پیمان کردن. ( از شرح قاموس ). عهد کردن و پیمان نمودن. ( از منتهی الارب ). امه الرجل امهاً ( از باب نصر )؛ عهد کرد و پیمان نمود آن مرد. ( ناظم الاطباء ). || اُمِه َ الرجل ( بطور مجهول )؛بی عقل گردید آن مرد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

امه. [ اَ م َه ْ ] ( ع مص ) فراموش کردن. ( از منتهی الارب ) ( از شرح قاموس ) ( از ناظم الاطباء ). || ( حامص ) فراموشی. و از آنست در قرأت بعض مردم :و اذکر بعد امه. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) . || اقرار دادن و اعتراف کردن. ( از شرح فارسی قاموس ). اقرار کردن. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). || ( حامص ) اقرار و اعتراف. ( ناظم الاطباء ). || امهت الغنم امهاً و امیهةً؛آبله برآورد گوسفند. ( از منتهی الارب ). اُمهت ( بطور مجهول )؛ آبله برآورد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

امه. [ اُ م ِ ] ( اِخ ) ازشخصیتهای داستان معروف ادیسه است ، و خدمتگزار باوفا و سرپرست دسته های اولیس بود. رجوع به لاروس شود.

امه . [ اَ م َه ْ ] (ع مص ) فراموش کردن . (از منتهی الارب ) (از شرح قاموس ) (از ناظم الاطباء). || (حامص ) فراموشی . و از آنست در قرأت بعض مردم :و اذکر بعد امه . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) . || اقرار دادن و اعتراف کردن . (از شرح فارسی قاموس ). اقرار کردن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || (حامص ) اقرار و اعتراف . (ناظم الاطباء). || امهت الغنم امهاً و امیهةً؛آبله برآورد گوسفند. (از منتهی الارب ). اُمهت (بطور مجهول )؛ آبله برآورد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).


امه . [ اُ م ِ ] (اِخ ) ازشخصیتهای داستان معروف ادیسه است ، و خدمتگزار باوفا و سرپرست دسته های اولیس بود. رجوع به لاروس شود.


امة. [ اَ م َ ] (اِخ ) نام چند تن از زنان صحابی است . رجوع به الاصابة فی تمییز الصحابة ج 8 ص 16 و خیرات حسان ج 1 ص 33 شود.


امة. [ اِم ْ م َ ] (ع اِ)حالت و راه شریعت . || دین . || نعمت . || هیئت و شأن . || فراخی عیش . || سنت نبی . || طریقه . || امامت . || اقتدا بامام . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به اُمّة و امت شود.


امة. [ اُم ْ م َ ] (ع اِ) راه شریعت و دین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دین . (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). گویند فلان لا امة له ؛ یعنی او را دین و مذهبی نیست . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). دین و طاعت . (مؤیدالفضلاء). سنت نبی . || مرد جامع خیر. || مقتدای مردم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پیشوا. (شرح قاموس ) (مهذب الاسماء). || جماعتی که بسوی ایشان پیغامبری آمده باشد. (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). جماعت . (از اقرب الموارد). از آنست قول خداوند: کنتم خیر امة. || گروه از هر صنف مردم و از هر جنس حیوانات . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). صنف و دسته ازهر قبیله . (از اقرب الموارد). گروه از هر حی . (شرح قاموس ). گروه . (مهذب الاسماء). و بدین معنی در لفظ واحد است و در معنی جمع. ج ، امم . || کسی که بر راه حق و مخالف سایر ادیان است . || هنگام و مدت . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). هنگام . (شرح قاموس ) (مهذب الاسماء). حین . (از اقرب الموارد). واز آنست قول خداوند: و ادّکر بعد امة . و همچنین : وَ لئن اخرنا عنهم العذاب الی امة معدودة. || قد و قامت . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). قد. (شرح قاموس ). قامت . (از اقرب الموارد). بالای مردم . (مهذب الاسماء). و از آنست : هم حسان الوجوه طوال الامم . || روز نشاط. || طاعت . || دانشمند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || معظم رو. (منتهی الارب ). روی . (شرح قاموس ). || راه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). طریقت .(از اقرب الموارد). راه بزرگ . (شرح قاموس ). || مادر. ج ، امات . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
- امةالرجل ؛ قوم مرد. (ناظم الاطباء).
- || (اِ) زن و مرد. (ناظم الاطباء).
- امةاﷲ ؛ خلق خدا. (ناظم الاطباء).
- امة عیسی ؛ نصاری . (ناظم الاطباء).
- امة محمد (ص ) ؛ مسلمانان . (از ناظم الاطباء).
و رجوع به امت شود.


فرهنگ عمید

( آمه ) دوات، ظرفی که در آن مرکب بریزند.
کنیز، کنیزک.

کنیز؛ کنیزک.


دانشنامه عمومی

امه (بلژیک). شهر امه (به فرانسوی: Amay) در شهرستان اویی در استان لیئژ در منطقه فدرال والوون در کشور بلژیک واقع شده است.
بلژیک
فهرست شهرهای بلژیک

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] آمه. آمّه یا مأمومه به نوعى جراحت در سر اطلاق می شود.
آمّه زخمى است که استخوان سر را شکافته و به پرده مغز رسیده است.
احکام آمّه در فقه
از آمّه در باب قصاص و دیات بحث شده است.
← دیه فردی که بر سرش آمّه وارد شده
۱. ↑ جواهر الکلام ج۴۳، ص۳۳۴-۳۳۷.
...

[ویکی الکتاب] معنی أُمَّةً: گروهی از مردم(که بواسطه دین واحد یا مکان و زمان واحد گرد هم باشند و قصد و هدف مشترکی داشته باشند) - دین (در عبارت "بل قالوا انا وجدنا اباءنا علی امة و انا علی آثارهم مهتدون "کلمه امت به معنای طریقهای است که مقصود آدمی باشد چون ماده أم ، یؤم به معنای...
معنی أُمُّهُ: مادرش
معنی أَمَةٌ: کنیز
معنی یَأْخُذُوهُ: که او را بگیرند (در عبارت"وَهَمَّتْ کُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِیَأْخُذُوهُ ")
معنی مَعْذِرَةً: ازجهت انجام تکلیف - به جهت حجت وعذر (آیه ی "وَإِذْ قَالَتْ أُمَّةٌ مِّنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً ﭐللَّهُ مُهْلِکُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذَاباً شَدِیداً قَالُواْ مَعْذِرَةً إِلَیٰ رَبِّکُمْ وَلَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ " یعنی گروهی از بنیاسرائیل [که...
معنی یَعْدِلُونَ: معادل و همتا می گیرند - به عدالت حکم می کنند - عدول می کنند - منحرف می شوند (کلمه عدل به معنای حد وسط در بین افراط و تفریط است . عبارت "مِمَّنْ خَلَقْنَا أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِـﭑلْحَقِّ وَبِهِ یَعْدِلُونَ " یعنی : از آنان که آفریدیم گروهی هستند که مردم...
ریشه کلمه:
امم (۱۲۴ بار)
ه (۳۵۷۶ بار)

گویش مازنی

/ame/ مال ما – برای ما

مال ما – برای ما


جدول کلمات

آمه
دوات

پیشنهاد کاربران

دوات

جوهر و مرکب


کلمات دیگر: