کلمه جو
صفحه اصلی

مفرط


مترادف مفرط : افراطآمیز، بسیار، بی نهایت، خیلی، زیاد

برابر پارسی : بیش از اندازه، فراوان

فارسی به انگلیسی

deadly, drastic, excessive, extreme, inordinate, intemperate, redundant, ultra, harsh, lavish, overmuch, rabid, ultra-, unconscionable, undue, unreasonable

excessive


deadly, drastic, excessive, extreme, harsh, inordinate, intemperate, lavish, overmuch, rabid, redundant, ultra, ultra-, unconscionable, undue, unreasonable


فارسی به عربی

مرکز , مفرط , نهایة

عربی به فارسی

مفرط , بيش ازاندازه , گزافگر , غيرمعقول , عجيب , غريب , گزاف , بي اعتدال , زياد


مترادف و متضاد

exceeding (صفت)
فاضل، مفرط، زیادتی

redundant (صفت)
فاضل، مفرط، زائد، افزونه، دارای اطناب

excessive (صفت)
بیش از اندازه، مفرط

exorbitant (صفت)
گزاف، فاحش، مفرط

extreme (صفت)
مفرط، بی نهایت، دورترین نقطه، حد اکثر

inordinate (صفت)
فاحش، مفرط، بی اندازه، غیر معتدل

افراطآمیز، بسیار، بی‌نهایت، خیلی، زیاد


فرهنگ فارسی

ازحدواندازه تجاوزکننده، افراط کننده، ازحدگذشته ، بسیاروفراوان
( اسم ) آنکه تفریط کند .
تقصیر کننده کوتاهی کننده در کار

فرهنگ معین

(مُ رِ ) [ ع . ] (اِفا. ) از حد گذشته ، بسیار و فراوان .
(مُ رَ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - فراموش کرده . ۲ - ترک شده ، واگذاشته . ۳ - از پیش فرستاده شده . ۴ - شتاب شده .
(مُ فَ رِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) آن که تفریط کند.

(مُ رِ) [ ع . ] (اِفا.) از حد گذشته ، بسیار و فراوان .


(مُ رَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - فراموش کرده . 2 - ترک شده ، واگذاشته . 3 - از پیش فرستاده شده . 4 - شتاب شده .


(مُ فَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) آن که تفریط کند.


لغت نامه دهخدا

مفرط. [ م ُ رِ ] ( ع ص ) از حد درگذرنده و مجازاً به معنی کثیر و بسیار. ( غیاث ) ( آنندراج ). آنکه از حد می گذراند و از حد گذشته و بسیار فراوان. ( ناظم الاطباء ). افراطکننده. مبالغه کننده در کار. درگذرنده از حد کمال. گزافه کار، مقابل مُفَرِّط. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
مرد را خدمت یک روزه آن بارخدای
گرچه مسرف بود و مفرط صدساله نو است.
فرخی.
چنین خصلتی نامحمود و ظلمی مفرط از من پیدا شد. ( سندبادنامه ص 153 ). چون به ناحیت آذربیجان افتاد روزی مبالغت ثنای مفرط می راند در باب نهر کر. ( منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 143 ).
- امثال :
الجاهل اِما مُفرِط او مُفَرِّط ، نظیر: نه به آن شوری نه به آن بی نمکی. گاهی از دروازه به درون نمی آید گاهی از سوراخ سوزن بیرون می رود. ( امثال و حکم ص 239 ).
|| آنکه سبقت ومبادرت می نماید. ( ناظم الاطباء ).

مفرط. [ م ُ ف َرْ رِ ] ( ع ص ) تقصیرکننده. کوتاهی کننده در کار. ناقص از حد کمال ، مقابل مُفرِط. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به مدخل قبل شود.

مفرط. [ م ُ رَ ] ( ع ص )فراموش کرده شده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ذیل اقرب الموارد ). فراموش کرده شده. ترک شده و گذاشته شده. ( ازناظم الاطباء ). || اول و از پیش گذشته شده و منه قوله تعالی : و أنهم مفرطون ؛ ای منسیون مترکون فی النار او مقدمون معجلون الیها. ( منتهی الارب ). از پیش فرستاده شده و شتابی شده. ج ، مفرطون. ( ناظم الاطباء ). || غدیر مفرط؛ حوض پر. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج )( از اقرب الموارد ). حوض پر از آب. ( ناظم الاطباء ).

مفرط. [ م ُ رَ ] (ع ص )فراموش کرده شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ذیل اقرب الموارد). فراموش کرده شده . ترک شده و گذاشته شده . (ازناظم الاطباء). || اول و از پیش گذشته شده و منه قوله تعالی : و أنهم مفرطون ؛ ای منسیون مترکون فی النار او مقدمون معجلون الیها. (منتهی الارب ). از پیش فرستاده شده و شتابی شده . ج ، مفرطون . (ناظم الاطباء). || غدیر مفرط؛ حوض پر. (منتهی الارب ) (از آنندراج )(از اقرب الموارد). حوض پر از آب . (ناظم الاطباء).


مفرط. [ م ُ رِ ] (ع ص ) از حد درگذرنده و مجازاً به معنی کثیر و بسیار. (غیاث ) (آنندراج ). آنکه از حد می گذراند و از حد گذشته و بسیار فراوان . (ناظم الاطباء). افراطکننده . مبالغه کننده ٔ در کار. درگذرنده از حد کمال . گزافه کار، مقابل مُفَرِّط. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
مرد را خدمت یک روزه ٔ آن بارخدای
گرچه مسرف بود و مفرط صدساله نو است .

فرخی .


چنین خصلتی نامحمود و ظلمی مفرط از من پیدا شد. (سندبادنامه ص 153). چون به ناحیت آذربیجان افتاد روزی مبالغت ثنای مفرط می راند در باب نهر کر. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 143).
- امثال :
الجاهل اِما مُفرِط او مُفَرِّط ، نظیر: نه به آن شوری نه به آن بی نمکی . گاهی از دروازه به درون نمی آید گاهی از سوراخ سوزن بیرون می رود. (امثال و حکم ص 239).
|| آنکه سبقت ومبادرت می نماید. (ناظم الاطباء).

مفرط. [ م ُ ف َرْ رِ ] (ع ص ) تقصیرکننده . کوتاهی کننده در کار. ناقص از حد کمال ، مقابل مُفرِط. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مدخل قبل شود.


فرهنگ عمید

۱. ویژگی چیزی که از حدواندازه تجاوز کند، افراط کننده، از حدگذشته.
۲. بسیار، فراوان.

پیشنهاد کاربران

در پارسی " فرابود ، فرهست "

ز اندازه بیش ؛ از اندازه بیش. بیش از اندازه. بحد افراط. فراوان. بیشمار :
بفرمود تا مانی آمد به پیش
سخن گفت با او ز اندازه بیش.
فردوسی.
ستایش کنانش دویدند پیش
بر او آفرین بود زاندازه بیش.
فردوسی.
بگرد اندرش خیمه زاندازه بیش
پس پشت پیلان و شیران بپیش.
فردوسی.
نهادند پس تخت شطرنج پیش
نگه کرد هریک ز اندازه بیش.
فردوسی.
بر راغشان نیستان وغیش
یله شیر هرسو ز اندازه بیش.
اسدی.

- از اندازه گذشته ؛ از حد گذشته. بسیار. فراوان. بحد افراط : و امیر همگان را بنواخت از اندازه گذشته. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 50 ) . علی در این باب تکلفی ساخت از اندازه گذشته. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 288 ) . مارا از مولتان بخواند باز و از اندازه گذشته بنواخت. ( تاریخ بیهقی ص 215 ) . لجوجی بودی از اندازه گذشته. ( تاریخ بیهقی ص 396 ) .


کلمات دیگر: