کلمه جو
صفحه اصلی

سمبل


مترادف سمبل : رمز، علامت، مظهر، نشانه، نماد

برابر پارسی : نماد

مترادف و متضاد

رمز، علامت، مظهر، نشانه، نماد


فرهنگ فارسی

( اسم ) کار سرسری سطحی .

فرهنگ معین

(سَ بَ )(اِ. ) (عا. )= سنبل : کار سرسری ، سطحی .

لغت نامه دهخدا

سمبل. [ س ُ ب ُ ] ( اِ ) سنبل. ( از ناظم الاطباء ). رجوع به سنبل شود.

فرهنگ عمید

نشانه، نمونه، نماد.

دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:نماد

گویش مازنی

/sembel/ باسن - ران

۱باسن ۲ران


جدول کلمات

نماد

پیشنهاد کاربران

سَمبَل - در گویش بازاری و تهرانی ( کوچه بازاری )
معنی: سَرِ هم کردن، سَر و تَهِشو هم آوردن، اَلَکی و سَرسَری درست کردن، اَنگولَکی کار کردن، کشکی و یِلخی ( ترکی ) درست کردن -
راست و ریست کردن، صاف سولی کردن، میزون کردن

مثال: داداش نمیخواد قشنگ درست کنی، یِجوری خودت سَمبَل کن ( سَرِ هم کن ) بِرَم!

سَرِهَمیدن چیزی.

سَمبَلیدن چیزی.

نماد. . . الگو. . .


کلمات دیگر: