کلمه جو
صفحه اصلی

موونات

فرهنگ فارسی

جمع موونه .

لغت نامه دهخدا

مؤونات. [ م َ ئو ] ( ع اِ ) ج ِ مؤونة. ( یادداشت مؤلف ) ( ناظم الاطباء ) ( دهار ). || سختیها. مشکلات. رنجها.دشواریها. ( از یادداشت مؤلف ) : باز در عواقب کارهای عالم تفکر می کردم و مؤونات آن را پیش چشم آوردم. ( کلیله و دمنه ). رجوع به مؤنت و مؤنه شود. || ج ِ مؤن ، به معنی نوعی از مالیات و عوارض. ( از یادداشتهای قزوینی ج 7 ص 165 ). عوارض. مالیات. نوعی مالیات بوده است. ( از یادداشت مؤلف ) : ترخان آن بود که از همه مؤونات معاف بود. ( تاریخ جهانگشای جوینی ). و رجوع به مؤن و مؤونت شود.

دانشنامه عمومی

رنج هایی که باید در راه مطلوب متحمل شد.


پیشنهاد کاربران

جِ مؤونت، مصارف


کلمات دیگر: