قصبه کوچکی است در یمن
حجه
فرهنگ فارسی
قصبه کوچکی است در یمن
لغت نامه دهخدا
حجة. [ ح َج ْ ج َ ] (ع اِ) نرمه ٔ گوش . ج ، حِجَج . || سال . || یکبار حج کردن . (غیاث ).
حجة. [ ح ِ ج ج َ ] (ع اِ) سال . (مهذب الاسماء). (دهار). حول . عام . سنة. || یکبار حج کردن . || نرمه ٔ گوش . و گویند مروارید که در گوش کنند. ج ، حِجَج .
حجة. [ ح َ / ح ِج ْ ج َ ] (ع اِ) مهره ای است یا دانه ٔ مروارید که در گوش آویزند. || حجةاﷲ لاافعل کذا؛ سوگندی است عرب را.
حجة. [ ح َج ْ ج َ ] (اِخ ) کوهی در یمن که شهری به همان نام در آن هست . (معجم البلدان ). شمس الدین سامی گوید: قضائی است در ولایت یمن در منتهای شمال غربی از سنجاق صنعاء از جانب شمال شرقی با اراضی غیرمضبوطه از طرف مغرب با دو قضای ابوعریش و لحیه از سنجاق حدیده ، و از جهت جنوب هم با دو قضای کوکبان و عمران محدود میباشد و محل آن مرتفع و هوای آن معتدل و اراضی آن حاصلخیز است . چند نهر از این قضا سرچشمه گرفته بسوی مغرب و شمال غربی جاری گردد و وارد تهامه میشود بزرگترین آنها را وادی مور گویند. محصولاتش عبارت است از: گندم ، جو و حبوبات دیگر و مقدار کلی قهوه و انواع و اقسام میوه . (قاموس الاعلام ).
حجة. [ ح َج ْ ج َ ] (ع اِ) سال . (ترجمان عادل بن علی ). || مهره و یا دانه ٔ مروارید که در گوش آویزند و بکسر هم آمده است . (منتهی الارب ). || نرمه ٔ گوش . || یک بار حج کردن . (ناظم الاطباء).
- ذوالحجة ؛ ماه دوازدهم سال قمری . ج ،ذوات الحجة. رجوع به ذوالحجة شود.
حجة. [ ح ِج ْ ج َ ] (ع اِ) نرمه ٔ گوش و بفتح هم آمده . || سال . (منتهی الارب ). || سوگندی است مر عربان را. (آنندراج ). و حجةاﷲ لاأفعل سوگند است مر عربان را. (منتهی الارب ). || یک بار حج کردن ، شاذ است لان القیاس الفتح . || ماه حج . ماه دوازدهم سال قمری . ج ، ذوات الحجة. (منتهی الارب ). رجوع به ذوالحجة شود. ج ، حِجَج ْ. (منتهی الارب ).
حجة. [ ح ِج ْ ج َ ] (ع اِ) نرمه ٔ گوش . (منتهی الارب ). شحم اذن .
دانشنامه اسلامی
معنی مَشْعَرِ: مشعرالحرام یا مزدلفه نام محلی است میان عرفات و منا که پس از وادی یا دره ی مأذمین قرار دارد و حجاج باید بعد از غروب شرعی روز عرفه یعنی پس از پایان وقوف در عرفات در روز نهم ذی حجه به این سمت حرکت کنند تا در مشعر برای مدتی هرچند کوتاه به عنوان یکی از وا...
ریشه کلمه:
حجج (۳۳ بار)