کلمه جو
صفحه اصلی

خدع

فرهنگ فارسی

انصاری

لغت نامه دهخدا

خدع . [ خ ُ دَ ] (ع اِ) ج ِ خُدعَه . رجوع به خدعه شود.


خدع . [ خ ُ دُ ] (ع اِ) ج ِ خَدوع و خدوع ، به معنی خدعه کن بسیار است . رجوع به خدوع در این لغت نامه شود.


خدع. [ خ َ / خ ِ ] ( ع مص ) فریفتن کسی را و خواستن آنکه بوی مکروهی رساند بدون آنکه او باخبر شود. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ). ظاهر کردن بر کسی خلاف آنچه ظاهرکننده در دل دارد و مقصود او بدین عمل مکروه رساندن بشخص باشد بدون آنکه آن شخص بفهمد. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) ( از لسان العرب ). فریب دادن. ( غیاث اللغات ). کسی را فریفتن. ( ترجمان عادل ). فریفتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ). ختل. || بسوراخ درشدن سوسمار. ( از منتهی الارب )( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ) ( از لسان العرب ) ( از تاج المصادر زوزنی ). || خشک شدن آب دهان. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از تاج العروس ) ( از قاموس ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( از لسان العرب ). یقال : خدع الریق ؛ خشک شد آب دهان. || بازایستادن مردم کریم از عطا. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از متن اللغة ). || دوتا کردن و پیچیدن جامه را. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). || کم شدن باران. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از تاج العروس ) ( از قاموس ) ( از لسان العرب ). || مختلف گشتن کارها. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رنگ برنگ شدن کار. ( از تاج العروس ) ( از قاموس ) ( از لسان العرب ). یقال : «خدعت الامور»؛ ای اختلفت الامور. || کم شدن مال مرد. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از متن اللغة ). یقال : خدع الرجل ؛ قل ماله. ( از اقرب الموارد ) ( از قاموس ). || بریدن گردن خود را یعنی رگ اَخدَع. ( از المنجد ). || فروشدن چشم کسی به مغاک از جهت خواب. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). گود شدن چشم از جهت خواب.( از تاج العروس ) ( از متن اللغة ). خواب در چشم آویختن. از ( تاج المصادر بیهقی ). || ناپدید گردیدن قرص آفتاب. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از متن اللغة ). || کاسد شدن بازار. ( از منتهی الارب ) ( از تاج المصادر بیهقی ) ( از اقرب الموارد ). || روان شدن بازار. ( از المنجد ). این کلمه از اضداد است. || اخلاقی غیر خلق خود پیدا کردن. || شناخته نشدن. یقال : خدع الرجل اوخدعت الطریق ؛ ای لم یفطن لهما. ( از اقرب الموارد ).

خدع. [ خ َ دَ ] ( ع اِ ) اژدهای مکار. اژدهای حیله گر. اژدهای نیرنگ زن. اژدهای فریب ده. ( از منتهی الارب ) ( از قاموس ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).

خدع . [ خ َ ] (اِخ ) انصاری . ابوموسی گفت : که علی عسکری و ابوالفتح ازوی ذکری در حرف خا (خدع ) آورده اند و حال آنکه صحیح با جیم است یعنی جَدع . (از اصابه قسم چهارم ص 158).


خدع . [ خ َ / خ ِ ] (ع مص ) فریفتن کسی را و خواستن آنکه بوی مکروهی رساند بدون آنکه او باخبر شود. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ). ظاهر کردن بر کسی خلاف آنچه ظاهرکننده در دل دارد و مقصود او بدین عمل مکروه رساندن بشخص باشد بدون آنکه آن شخص بفهمد. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ). فریب دادن . (غیاث اللغات ). کسی را فریفتن . (ترجمان عادل ). فریفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). ختل . || بسوراخ درشدن سوسمار. (از منتهی الارب )(از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (از لسان العرب ) (از تاج المصادر زوزنی ). || خشک شدن آب دهان . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ) (از قاموس ) (تاج المصادر بیهقی ) (از لسان العرب ). یقال : خدع الریق ؛ خشک شد آب دهان . || بازایستادن مردم کریم از عطا. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از متن اللغة). || دوتا کردن و پیچیدن جامه را. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || کم شدن باران . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ) (از قاموس ) (از لسان العرب ). || مختلف گشتن کارها. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رنگ برنگ شدن کار. (از تاج العروس ) (از قاموس ) (از لسان العرب ). یقال : «خدعت الامور»؛ ای اختلفت الامور. || کم شدن مال مرد. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از متن اللغة). یقال : خدع الرجل ؛ قل ماله . (از اقرب الموارد) (از قاموس ). || بریدن گردن خود را یعنی رگ اَخدَع . (از المنجد). || فروشدن چشم کسی به مغاک از جهت خواب . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). گود شدن چشم از جهت خواب .(از تاج العروس ) (از متن اللغة). خواب در چشم آویختن . از (تاج المصادر بیهقی ). || ناپدید گردیدن قرص آفتاب . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از متن اللغة). || کاسد شدن بازار. (از منتهی الارب ) (از تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). || روان شدن بازار. (از المنجد). این کلمه از اضداد است . || اخلاقی غیر خلق خود پیدا کردن . || شناخته نشدن . یقال : خدع الرجل اوخدعت الطریق ؛ ای لم یفطن لهما. (از اقرب الموارد).


خدع . [ خ َ دَ ] (ع اِ) اژدهای مکار. اژدهای حیله گر. اژدهای نیرنگ زن . اژدهای فریب ده . (از منتهی الارب ) (از قاموس ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).


خدع . [ خ َ دِ] (ع ص ) چپ دهنده ٔ در کار. (از ناظم الاطباء). مراوغ . (از اقرب الموارد) حیله گر. حیوانی که از راه دور میشود مر خدیعت و مکر را.
- ضب ّ خدع ؛ سوسمار چپ دهنده ٔ در کار. (از منتهی الارب ).


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۵(بار)
حیله کردن. فریب دادن. در قاموس گوید: «خدعه خرعاً: ختله واراد به المکروه من حیث لا یعلم» و خدیعه نیز به معنی حیله است . هر گاه بخواهند فریب دهند خدا برایت کافی است. . طبرسی فرموده: یخادعون در آیه بین الاثنین نیست زیرا مفاعله گاهی یکطرفی می‏آید مثل «عافاهُ اللّه وَ عاقَبْتُ الُّلصَّ» در اقرب الموارد گوید مخادله مثل خدع است . ناگفته نماند: مفاعله اغلب برای بین الاثنین الست و گاهی برای تکثیر می‏آید چنانکه در مقدّمه المنجد گفته است. بنظر می‏آید مفاعله در آیه فوق برای کثرت باشد یعنی: منافقان شدیداً با خدا خدعه می‏کنند . * حقّا که منافقان خدا را فریب می‏دهند خدا فریب دهنده آنهاست. اگر گویند: آیا می‏شود به خدا نسبت مخادله داد؟ آیا می‏شود گفت که خدا فریب می‏دهد؟. گوئیم: این تعبیر و نظیر آن در قرآن بسیار است مثل ، ، ، . مکر ابتدائی مذموم و از صفات ناپسند است ولی مکر در مقابل مکر ممدوح و قابل ستایش است مثلا کسی که می‏خواهد شخصی را به خواب دهد و پول او را به دزدد این شخص متوجّه شده جای پول را عوض می‏کند. تصمیم اوّلی مذموم و قبیح است ولی حیله شخص دوم که د ر واقع چاره جوئی در مقابل حیله است ممدوح می‏باشد. آنچه در آیات فوق قابل دقّت است، این است که مکرد و مخادله خدا در مقام ثانی آمده علی هذا مکر پسندیده است و مذموم نیست . خدا به کسی حیله نمی‏کند و کسی را فریب نمی‏دهد، فریب دادن و حیله کردن در اثر جهل و نقصان است و خدا از آن دو بدور است ولی کسیکه از هدایت خدا اعراض می‏کند خود را مورد غضب خداوند قرار میدهد و گرفتار سخط حق تعالی می‏شود و این عبارت دیگر، مَکْرِ خدائی است . همچنانکه در جای رطوبتی نشستن موجب درد پا و روماتیسم است همانطور شقاوت و بدبختی معلول بی اعتنائی به حقّ است و چون این علیّت و معلولیّت ساخته خدا و مخلوق خداست لذا می‏گوئیم که خدا به او مکر کرد ولی واقع این است که به اثر قبیح عمل خود گرفتار شد در اثر حسابی که خدا قرار داده بود.


کلمات دیگر: