کلمه جو
صفحه اصلی

نزف

عربی به فارسی

خون امدن از , خون جاري شدن از , خون گرفتن از , خون ريختن , اخاذي کردن


فرهنگ فارسی

کشیدن آب ازچاه تاخشک شود، گرفتن خون ازبدن بوسیله، فصدیاحجامت، خونریزی ازبینی یارگ که باعث سستی، وضعف بدن شود
( مصدر ) ۱ - کشیدن آب چاه .۲ - خون گرفتن بافصد و حجامت .یانزف دم : نزف الدم
ضعیف شده از کمی خون یا نزیف .

فرهنگ معین

(نَ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - کشیدن آب از چاه . ۲ - خون گرفتن با فصد و حجامت .

لغت نامه دهخدا

نزف. [ ن َ ] ( ع مص ) برکشیدن همه آب چاه را . ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از معجم متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). همه آب از چاه کشیدن. ( غیاث اللغات ). خالی کردن آب چاه. ( فرهنگ نظام ). نَزْح. ( از معجم متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). || خشک گردیدن چاه . ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). برکشیده شدن همه آب چاه. ( از معجم متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). برسیدن آب چاه. ( از زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( ترجمان علامه جرجانی ص 98 ). || مست شدن. ( ترجمان علامه جرجانی ). عقل رفته گردیدن یا بیهوش و مست شدن. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). به صیغه مجهول. ( ازاقرب الموارد ) ( از معجم متن اللغة ). || بیرون کردن خون کسی را به فصد یا حجامت. ( از ناظم الاطباء ) ( از معجم متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). بیرون آوردن خون با فصد و حجامت. ( فرهنگ نظام ). خارج کردن حجام همه خون کسی را. ( از معجم متن اللغة ). || ریختن خون مردم را. ( تاج المصادر بیهقی ). || خون بسیار برآمدن از کسی چندانکه سست گردد.( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از معجم متن اللغة ) ( ازاقرب الموارد ) ( از بحر الجواهر ). بیرون آمدن خون بسیار از جاندار که باعث ضعف آن شود. ( فرهنگ نظام ). رفتن خون. ( غیاث اللغات ). گویند: نزفه الدم. ( منتهی الارب ). و نَزَف َ الدم ُ فلاناً. ( اقرب الموارد ). || روان شدن خون کسی. ( از ناظم الاطباء ) ( از معجم متن اللغة ). جریان خون. ( غیاث اللغات ). گویند: نزف فلان دمه. ( از منتهی الارب ). فهو منزوف و نزیف. ( معجم متن اللغة ). || منقطع گردیدن حجت کسی در خصومت. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از معجم متن اللغة ). بریده شدن حجت کسی در خصومت. ( فرهنگ خطی ). به صیغه مجهول. ( از معجم متن اللغة ) ( از منتهی الارب ). نُزِف َ فی الخصومة. ( اقرب الموارد ). || ایستادن اشک. ( از منتهی الارب ). باایستادن اشک. ( تاج المصادر بیهقی ). خشک و تمام شدن اشک چشم. ( از معجم متن اللغة ). تمام کردن اشک چشم : نَزَف َ عبرته ؛ أفناها. ( اقرب الموارد ). || سست گردانیدن. ( غیاث اللغات ). ضعیف گردانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ).

نزف. [ ن َ زَ ] ( ع مص ) ایستادن اشک. ( آنندراج ). تمام شدن اشک چشم. ( از اقرب الموارد ). منقطع شدن و پایان گرفتن اشک. ( از المنجد ).

نزف . [ ن َ ] (ع مص ) برکشیدن همه ٔ آب چاه را . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از معجم متن اللغة) (از اقرب الموارد). همه ٔ آب از چاه کشیدن . (غیاث اللغات ). خالی کردن آب چاه . (فرهنگ نظام ). نَزْح . (از معجم متن اللغة) (از اقرب الموارد). || خشک گردیدن چاه . (آنندراج ) (منتهی الارب ). برکشیده شدن همه ٔ آب چاه . (از معجم متن اللغة) (از اقرب الموارد). برسیدن آب چاه . (از زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 98). || مست شدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). عقل رفته گردیدن یا بیهوش و مست شدن . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به صیغه ٔ مجهول . (ازاقرب الموارد) (از معجم متن اللغة). || بیرون کردن خون کسی را به فصد یا حجامت . (از ناظم الاطباء) (از معجم متن اللغة) (از اقرب الموارد). بیرون آوردن خون با فصد و حجامت . (فرهنگ نظام ). خارج کردن حجام همه ٔ خون کسی را. (از معجم متن اللغة). || ریختن خون مردم را. (تاج المصادر بیهقی ). || خون بسیار برآمدن از کسی چندانکه سست گردد.(آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از معجم متن اللغة) (ازاقرب الموارد) (از بحر الجواهر). بیرون آمدن خون بسیار از جاندار که باعث ضعف آن شود. (فرهنگ نظام ). رفتن خون . (غیاث اللغات ). گویند: نزفه الدم . (منتهی الارب ). و نَزَف َ الدم ُ فلاناً. (اقرب الموارد). || روان شدن خون کسی . (از ناظم الاطباء) (از معجم متن اللغة). جریان خون . (غیاث اللغات ). گویند: نزف فلان دمه . (از منتهی الارب ). فهو منزوف و نزیف . (معجم متن اللغة). || منقطع گردیدن حجت کسی در خصومت . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از معجم متن اللغة). بریده شدن حجت کسی در خصومت . (فرهنگ خطی ). به صیغه ٔ مجهول . (از معجم متن اللغة) (از منتهی الارب ). نُزِف َ فی الخصومة. (اقرب الموارد). || ایستادن اشک . (از منتهی الارب ). باایستادن اشک . (تاج المصادر بیهقی ). خشک و تمام شدن اشک چشم . (از معجم متن اللغة). تمام کردن اشک چشم : نَزَف َ عبرته ؛ أفناها. (اقرب الموارد). || سست گردانیدن . (غیاث اللغات ). ضعیف گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ).


نزف . [ ن َ زَ ] (ع مص ) ایستادن اشک . (آنندراج ). تمام شدن اشک چشم . (از اقرب الموارد). منقطع شدن و پایان گرفتن اشک . (از المنجد).


نزف . [ ن َ زِ ] (ع ص ) ضعیف شده از کمی خون . (ناظم الاطباء). نزیف . رجوع به نزیف و نَزْف شود.


نزف . [ ن ُ ] (ع اِمص ) برکشیدگی آب چاه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). استخراج همگی آب چاه . (از اقرب الموارد). اسم است از نَزْف . (از معجم متن اللغة). رجوع به نَزْف شود. || ضعفی که بر اثر روان شدن خون بسیار عارض شود. (از ذیل اقرب الموارد از تاج العروس ) (از معجم متن اللغة). و آن اسم است از نَزْف . (از معجم متن اللغة). و گفته اند نزف جراحتی است که خون انسان از آن جاری شود. (از ذیل اقرب الموارد از تاج العروس ).


نزف . [ ن ُزْ زَ ] (ع ص ، اِ) عروق نُزَّف ؛ رگهائی که خون از آنها روان نگردد. (ناظم الاطباء). غیرسائله . (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). مفرد آن نازف است . (از اقرب الموارد). رجوع به نازف شود.


نزف .[ ن ُ زَ ] (ع اِ) ج ِ نُزْفة. رجوع به نُزْفة شود.


فرهنگ عمید

۱. کشیدن آب چاه تا خشک شود.
۲. (پزشکی ) گرفتن خون از بدن به وسیلۀ فصد یا حجامت.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۲(بار)
خارج کردن وخارج شدن. لازم و متعدی بکار رفته است «نَزَفَ ماءَالْبِثْر نَزْفاً» یعنی همه آب چاه را کشید«نَزَفَتِ الْبِئرُ» یعنی آب چاه کشیده شد. انزاف مثل نزف لازم و متعدی آمده است. به شخص مست نزیف گویند که عقلش به علت مستی مسلوب شده گوییم:«نُزِفَ الرَّجُلُ» «به صیغه مجهول» یعنی مرد عقلش رفت و مست شد. . «یُنْزَفُون» در قرآنها به صیغه مجهول است. ولی معلوم و به کسر زاء نیز خوانده شده، عاصم در این آیه آنرا به فتح زاء و در آیه . به کسر زاء خوانده است مخفی نماند که هر دو از باب افعال اند. معنی آیه اول: در شراب بهشتی دردی نیست و از آن مست و مسلوب العقل نمی‏شوند. معنی آیه دوم: از خمر بهشتی دردسر عارضشان نمی‏گردد وعقلشان مسلوب نمی‏شود بقیه مطلب در «غول» دیده شود ظاهرا غول و صداع در هردو آیه به یک معنی باشد.


کلمات دیگر: