( صفت ) منسوب بقبیله نخع .
مالک بن حارث اشتر نخعی .
نخعی . [ ن َ خ َ ] (اِخ ) مالک بن حارث اشتر نخعی . رجوع به اشتر و مالک اشتر شود.
نخعی . [ ن َ خ َ ] (ص نسبی ) منسوب به قبیله ٔ نخع. رجوع به نخع شود.
نخعی . [ ن َ خ َ ] (اِخ ) اسودبن یزید. از اکابر زهاد و فقهای عامه است و به روایت ابن ابی الحدید وی در آخر عمر از محبت حضرت امیرالمؤمنین علی منحرف گشت و به سال 74 یا 75 هَ . ق . درگذشت . (از ریحانةالادب از لغات تاریخیه و جغرافیه ج 7 ص 78 و کتب رجال ).
نخعی . [ ن َ خ َ ] (اِخ ) کمیل بن زیادبن سهل بن هیثم . رجوع به کمیل بن زیاد و نیز رجوع به ریحانةالادب ج 4 ص 181 و مجمعالبحرین و روضات الجنات ص 537 و مجالس المؤمنین ص 123 شود.
نخعی . [ ن َ خ َ ] (اِخ ) ابراهیم بن یزیدبن اسود، مکنی به ابوعمار یا ابوعمران . از فرزندان مالک بن نخع و از فقهای تابعین کوفه است و به سال 95 یا 96 هَ . ق . درگذشته . (از ریحانةالادب ج 4 ص 180). و نیز رجوع به قاموس الاعلام ج 6 و نامه ٔ دانشوران ج 1 ص 689 و تاریخ ابن خلکان ج 1 و لغات تاریخیه و جغرافیه ج 7 ص 78 و تنقیح المقال و دیگر کتب رجال شود.
نخعی . [ ن َ خ َ ] (اِخ ) ازطوایف کرمان و بلوچستان و مرکب از دویست خانوار است ، در راور اقامت کرده اند، سردسیر و گرمسیر ندارند، زبانشان فارسی است . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 94).
نخعی . [ ن َ خ َ ] (اِخ ) شریک بن عبداﷲ کوفی ، مکنی به ابوعبداﷲ. از احفاد مالک بن نخع و از فقها و محدثان صدر اسلام است . وی به سال 95 یا 75 هَ . ق . در بخارا تولد یافت و در دوران خلافت منصور عباسی به قضاوت کوفه و سپس اهواز منصوب گشت و به سال 177 یا 178 هَ . ق . در کوفه وفات یافت . وی از مخالفان بنی امیه و محبان خاندان علی بود. (از ریحانةالادب ج 4 ص 181 از تنقیح المقال و روضات الجنات ص 244 و تاریخ بغداد ج 9 ص 279). و نیز رجوع به ریحانةالادب شود.
نخعی . [ ن َ خ َ ] (اِخ ) علقمةبن قیس بن عبداﷲبن مالک ، مکنی به ابوشبل . فقیه تابعی و محدث و از اصحاب امیرالمؤمنین علی است . وی به سال 62 هَ . ق . در کوفه درگذشت . (از ریحانةالادب ج 4 ص 181 از کنی و القاب قمی ج 3 ص 203) (لغات تاریخیه و جغرافیه ج 7 ص 78).