کلمه جو
صفحه اصلی

اولو

فرهنگ فارسی

صاحبان، دارندگان، خداوندان، مفرد آن ذو است به معنی صاحب
( اسم ) جمع ذو دارندگان خداوندان .

لغت نامه دهخدا

اولو. [ اُ ] ( ع اِ ) جمع است به معنی ذو و واحد ندارد و گویند اسم جمع است و واحد آن ذو است به معنی صاحب. ( اقرب الموارد ). ذو بمعنی صاحب و خداوند. ( ناظم الاطباء ). خداوندان و مالکان. ( آنندراج ).
- اولوالابصار ؛ خداوندان بصیرت یعنی عاقل و دانا. ( آنندراج ) :
یکی قدیر بر از قدرت مقدر خویش
یکی بصیر بر از دانش اولوالابصار.
ناصرخسرو.
یار بی پرده از در و دیوار
در تجلی است یا اولوالابصار.
هاتف.
- اولوالارحام ؛ اقربا و خویشان و صاحبان اصل قرابت. ( آنندراج ) : و اولواالارحام بعضهم اولی ببعض فی کتاب اﷲ. ( قرآن 75/8 ).
- اولوالالباب ؛ اولوالنُهی ̍، خردمندان. صاحبان عقل و بینش. ( آنندراج ). کسانی هستند که از هر قشر مغز آن را و از هر ظاهر حدیث سر آن را جویند. ( تعریفات ) :
تو هر زمان ملکانوبهاری آرایی
که عاجز آید از او خاطر اولوالالباب.
مسعودسعد.
لبش از هجو در لباچه کشم
تا بخندند از او اولوالالباب.
سوزنی.
بومسیلم را لقب کذاب ماند
مر محمد را اولوالالباب ماند.
مولوی.
- اولوالامر ؛ اصحاب رسول صلی اﷲ علیه و سلم و پیروان آنها ازعلمای امت و از اهل دول و امارت که علم و دین داشته باشند. ( منتهی الارب ). اصحاب فرمان. ( ترجمان القرآن ). فرمانروایان. ( فرهنگ رازی ). پادشاهان و حاکمان و امیران. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) : اطیعوا اﷲ و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم. ( قرآن 59/4 ). و چنانک انقیاد اولواالعزم از فرائض عقلست امتثال اولوالامر از لوازم شرعست. ( سندبادنامه ).
- اولوالضرر ؛ بیماران. ( ترجمان القرآن ).
- || نابینایان. ( ترجمان القرآن ).
- اولوالطریق ؛ رهبانان و قسیسان و پیشوایان مذهب. ( آنندراج ).
- اولوالعزم ؛ صاحبان عزم. خداوندان صبر. ( ترجمان القرآن جرجانی ) :
در آنروز کز فضل پرسند و قول
اولوالعزم را تن بلرزد ز هول.
سعدی.
- || اولوالعزم از پیغمبران آنانکه بر امور عهدکرده خود و سپرده خدای تعالی آهنگ و کوشش کردند. بعضی گفته اند پیغمبران اولوالعزم ، نوح و ابراهیم و موسی و محمد صلوات اﷲ علیهم اند و برخی نوح و ابراهیم و اسحاق و یعقوب و یوسف و ایوب و موسی و داود وعیسی را گفته اند و نیز در زمخشری اولوالعزم به معنی صاحبان کوشش وثبات و عزم آمده است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

اولو. [ اُ ] (ع اِ) جمع است به معنی ذو و واحد ندارد و گویند اسم جمع است و واحد آن ذو است به معنی صاحب . (اقرب الموارد). ذو بمعنی صاحب و خداوند. (ناظم الاطباء). خداوندان و مالکان . (آنندراج ).
- اولوالابصار ؛ خداوندان بصیرت یعنی عاقل و دانا. (آنندراج ) :
یکی قدیر بر از قدرت مقدر خویش
یکی بصیر بر از دانش اولوالابصار.

ناصرخسرو.


یار بی پرده از در و دیوار
در تجلی است یا اولوالابصار.

هاتف .


- اولوالارحام ؛ اقربا و خویشان و صاحبان اصل قرابت . (آنندراج ) : و اولواالارحام بعضهم اولی ببعض فی کتاب اﷲ. (قرآن 75/8).
- اولوالالباب ؛ اولوالنُهی ̍، خردمندان . صاحبان عقل و بینش . (آنندراج ). کسانی هستند که از هر قشر مغز آن را و از هر ظاهر حدیث سر آن را جویند. (تعریفات ) :
تو هر زمان ملکانوبهاری آرایی
که عاجز آید از او خاطر اولوالالباب .

مسعودسعد.


لبش از هجو در لباچه کشم
تا بخندند از او اولوالالباب .

سوزنی .


بومسیلم را لقب کذاب ماند
مر محمد را اولوالالباب ماند.

مولوی .


- اولوالامر ؛ اصحاب رسول صلی اﷲ علیه و سلم و پیروان آنها ازعلمای امت و از اهل دول و امارت که علم و دین داشته باشند. (منتهی الارب ). اصحاب فرمان . (ترجمان القرآن ). فرمانروایان . (فرهنگ رازی ). پادشاهان و حاکمان و امیران . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : اطیعوا اﷲ و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم . (قرآن 59/4). و چنانک انقیاد اولواالعزم از فرائض عقلست امتثال اولوالامر از لوازم شرعست . (سندبادنامه ).
- اولوالضرر ؛ بیماران . (ترجمان القرآن ).
- || نابینایان . (ترجمان القرآن ).
- اولوالطریق ؛ رهبانان و قسیسان و پیشوایان مذهب . (آنندراج ).
- اولوالعزم ؛ صاحبان عزم . خداوندان صبر. (ترجمان القرآن جرجانی ) :
در آنروز کز فضل پرسند و قول
اولوالعزم را تن بلرزد ز هول .

سعدی .


- || اولوالعزم از پیغمبران آنانکه بر امور عهدکرده ٔ خود و سپرده ٔ خدای تعالی آهنگ و کوشش کردند. بعضی گفته اند پیغمبران اولوالعزم ، نوح و ابراهیم و موسی و محمد صلوات اﷲ علیهم اند و برخی نوح و ابراهیم و اسحاق و یعقوب و یوسف و ایوب و موسی و داود وعیسی را گفته اند و نیز در زمخشری اولوالعزم به معنی صاحبان کوشش وثبات و عزم آمده است . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
- اولوالقربی ؛ خویشان نزدیک . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ، ترتیب عادل بن علی ).
- اولوالنهی ؛ اولوالالباب . صاحبان خرد. خردمندان . ذوی العقول . رجوع به اولوالالباب شود.

دانشنامه عمومی

شهر اولو(به مجاری: Üllő) در پِشت در کشور مجارستان واقع شده است. جمعیت این شهر ۱۰٫۴۲۳ نفر است.
مجارستان
فهرست شهرهای مجارستان

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی أَوَلَوْ: آیا اگر
معنی کَانَ: بود (اگر در ترکیب با فعل ماضی دیگری به کار رود زمان فعل دوم را ماضی بعید می کندمانند"جَزَاءً لِّمَن کَانَ کُفِرَ "و اگر در ترکیب با فعل مضارع دیگری به کار رود زمان فعل دوم را ماضی استمراری می کندمانند"أَوَلَوْ کَانَ ﭐلشَّیْطَانُ یَدْعُوهُمْ ")
ریشه کلمه:
اول (۳۶۸ بار)

صاحبان متذکر نمی‏شوند مگر صاحبان عقول این کلمه، جمع است و مفرد ندارد گفته‏اند: اسم جمع است و مفرد آن ذو است به معنی صاحب مثل غَنَم که واحد آن شاة است (اقرب الموارد).

واژه نامه بختیاریکا

( اَولُو ) آواره؛ دربدر

پیشنهاد کاربران

شاهین یا عقاب را گویند ا
اولو =اله
الموت == آشیانه ی عقاب

اؤلو : در زبان آذری به معنی مرده است . از مصدر اؤلمک به معنی مردن
ضرب المثل ترکی : قبیر صاندیقا ( قبرستانا ) گئدن اولو قایتماز .
ترجمه:
مرده ای که به قبرستان برود دوباره بر نمی گردد
شعر:
مال و ملک خویش را در مکر ِ نااهلان مباز
سوی قبرستان روان شد بر نگردد مرده باز ( شعر از علی باقری )


کلمات دیگر: