کلمه جو
صفحه اصلی

بی حد


مترادف بی حد : بسیار، بی حساب، بی شمار، بی قیاس، بی مر، بی نهایت، جزیل، فراوان، وافر، بی اندازه ، بی انتها، بی کران، نامتناهی، نامحدود

متضاد بی حد : کم، قلیل، معدود، محدود

برابر پارسی : بی پایان، بی کران

فارسی به انگلیسی

immeasurable, measureless, boundless, [adv.] excessively

boundless, [adv.] excessively


immeasurable, measureless


فارسی به عربی

غیر محدد , غیر محدود
لانهائی

غير محدد , غير محدود


مترادف و متضاد

endless (صفت)
بی پایان، بی انتها، مکرر، خارج از حدود، بی حد، پایان نا پذیر

unlimited (صفت)
مطلق، نامحدود، نا معین، نامعلوم، بی حد، نا مشخص

illimitable (صفت)
بی پایان، نامحدود، بی حد، محدود نشدنی

indefinite (صفت)
نکره، نا معین، سیال، بی حد، معلق، بی اندازه، بیکران، غیر صریح، غیر قطعی، غیر قابل اندازه گیری

بسیار، بی‌حساب، بی‌شمار، بی‌قیاس، بی‌مر، بی‌نهایت، جزیل، فراوان، وافر، بی‌اندازه ≠ کم، قلیل، معدود


فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - بی اندازه بی شمار بی نهایت. ۲ - بی کران غیر محدود .

فرهنگ معین

(حَ ) (ص مر. ق مر. ) ۱ - بی اندازه ، بی شمار. ۲ - بی کران ، غیرمحدود.

لغت نامه دهخدا

بی حد. [ ح َ / ح َدد ] ( ص مرکب ، ق مرکب ) بی نهایت. بی پایان. ( آنندراج ). بی نهایت و بی کران. بی پایان. غیرمحدود. غیرمتناهی. || بی اندازه. ( ناظم الاطباء ). کثیر. بیشمار. خارج از اندازه :
کجا جای بزم است گلهای بیحد
کجا جای صید است مرغان بیمر.
فرخی.
قلعه ای دیدم سخت بلند و نردبان پایهای بیحد و اندازه. ( تاریخ بیهقی ).
گویند عالمی است خوش و خرم
بیحد و منتهاست درو نعما.
ناصرخسرو.
چهار است گوهر فزون بی از آنک
بکار اندرون بی حد و منتهی است.
ناصرخسرو.
سالهای عمر تو بادا ز دور آسمان
بیحد و بیمر که بیحد زیبد و بیمر سزد.
سوزنی.
دلم ز انده بیحد همی نیاساید
تنم ز رنج فراوان همی بفرساید.
مسعودسعد.
خشم بیحد مران و طیره مگیر.
سعدی.
- بی حد و حصر ؛ بی اندازه و بی انتها.

فرهنگ عمید

بی کران، بی نهایت، بی اندازه، بی شمار.

واژه نامه بختیاریکا

بی هِندا

پیشنهاد کاربران

بغایت

- از اندازه گذشته ؛ از حد گذشته. بسیار. فراوان. بحد افراط : و امیر همگان را بنواخت از اندازه گذشته. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 50 ) . علی در این باب تکلفی ساخت از اندازه گذشته. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 288 ) . مارا از مولتان بخواند باز و از اندازه گذشته بنواخت. ( تاریخ بیهقی ص 215 ) . لجوجی بودی از اندازه گذشته. ( تاریخ بیهقی ص 396 ) .


کلمات دیگر: