کلمه جو
صفحه اصلی

بکار

فرهنگ فارسی

۱- ( صفت ) در کار مشغول بکار . ۲- با فایده . ۳- مستعمل . ۴- درخور کار شایست. کار .
دهی است نزدیک شیراز .

لغت نامه دهخدا

بکار. [ ب ِ ] ( ص مرکب ، ق مرکب ) در کار و مشغول. مشغول بکار. ( ناظم الاطباء ). مشغول. || بافایده. ( ناظم الاطباء ). مفید. محتاج الیه. لازم. ضروری. ( یادداشت مؤلف ) :
ز هر چش ببایست و بودش بکار
بدادش همه بی مر و بی شمار.
فردوسی.
درم نیز چندانکه بودش بکار
ز دینار وز گوهر شاهوار.
فردوسی.
نکورای و تدبیر او مملکت را
بکار است چون هر تنی را روان.
فرخی.
دست او جود را بکارتر است
زآنکه تاری چراغ را روغن.
فرخی.
هرکه پیاده بکار نیستمش
نیست بکار او همان سوار مرا.
ناصرخسرو.
هر ذره که هست اگر غبارست
در پرده مملکت بکارست.
نظامی.
|| مستعمل. ( ناظم الاطباء ).

بکار. [ ب ِ ] ( حرف اضافه + اسم )
- بکاری پرداختن ؛ اشتغال بدان. ( از منتهی الارب ).
- بکاری در شدن ؛ آغاز کردن کاری. اشتغال بکاری. شروع کردن کاری.
- بکاری قیام کردن ؛ انتصاب. ( از تاج المصادر بیهقی ). تولی. ( ترجمان القرآن ).
- بکاری نصب کردن ؛ بکاری گماشتن. منصوب کردن به شغلی. به کاری واداشتن. و رجوع به کار شود.
- بکاری واداشتن ؛ بکاری گماشتن. بکاری نصب کردن.

بکار. [ ب ِ ] ( ع اِ ) ج ِ بَکرَة. ( از منتهی الارب ). رجوع به بکرة شود. ج ِ بَکر یا بُکر ( آنندراج ). رجوع به بکر شود.

بکار. [ ب ِ ] ( ع مص ) رجوع به مباکرة شود.

بکار. [ ب َک ْ کا ] ( اِخ ) دهی است نزدیک شیراز. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). و رجوع به مرآت البلدان ج 1 ص 257 و ابن بطوطه ص 413 شود.

بکار. [ ب َک ْ کا ] (اِخ ) دهی است نزدیک شیراز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به مرآت البلدان ج 1 ص 257 و ابن بطوطه ص 413 شود.


بکار. [ ب ِ ] (حرف اضافه + اسم )
- بکاری پرداختن ؛ اشتغال بدان . (از منتهی الارب ).
- بکاری در شدن ؛ آغاز کردن کاری . اشتغال بکاری . شروع کردن کاری .
- بکاری قیام کردن ؛ انتصاب . (از تاج المصادر بیهقی ). تولی . (ترجمان القرآن ).
- بکاری نصب کردن ؛ بکاری گماشتن . منصوب کردن به شغلی . به کاری واداشتن . و رجوع به کار شود.
- بکاری واداشتن ؛ بکاری گماشتن . بکاری نصب کردن .


بکار. [ ب ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) در کار و مشغول . مشغول بکار. (ناظم الاطباء). مشغول . || بافایده . (ناظم الاطباء). مفید. محتاج الیه . لازم . ضروری . (یادداشت مؤلف ) :
ز هر چش ببایست و بودش بکار
بدادش همه بی مر و بی شمار.

فردوسی .


درم نیز چندانکه بودش بکار
ز دینار وز گوهر شاهوار.

فردوسی .


نکورای و تدبیر او مملکت را
بکار است چون هر تنی را روان .

فرخی .


دست او جود را بکارتر است
زآنکه تاری چراغ را روغن .

فرخی .


هرکه پیاده بکار نیستمش
نیست بکار او همان سوار مرا.

ناصرخسرو.


هر ذره که هست اگر غبارست
در پرده ٔ مملکت بکارست .

نظامی .


|| مستعمل . (ناظم الاطباء).

بکار. [ ب ِ ] (ع اِ) ج ِ بَکرَة. (از منتهی الارب ). رجوع به بکرة شود. ج ِ بَکر یا بُکر (آنندراج ). رجوع به بکر شود.


بکار. [ ب ِ ] (ع مص ) رجوع به مباکرة شود.


دانشنامه عمومی

بِکار (به فرانسوی: bécarre) در تئوری موسیقی یک علامت عَرَضی است که علامت های عرضیِ قبلِ خود را فسخ می کند و زیروبمی (نواکِ) تغییرنیافته از یک نت را نمایش خواهد داد.
دیِز
بِمُل
علامت عَرَضی

دانشنامه آزاد فارسی

بِکار (natural)
در موسیقی، علامتی که دیز یا بمل را باطل می کند. هورن یا ترومپت بکار (طبیعی)، سازی بدون دریچه است که به همین سبب فقط هارمونیک طبیعی را می تواند تولید کند.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] بکار (ابهام زدایی). بکار ممکن است اسم برای اشخاص ذیل باشد: • بکار بن قتیبه، بَکّار بن قُتیبه، ابوبکر، قاضی مصر، محدّث و فقیه حنفی• بکار بن عبدالله، از شخصیت های سیاسی وابسته به حکومت عباسیان
...

گویش اصفهانی

تکیه ای: bekâr
طاری: bekâr
طامه ای: bokâr
طرقی: bekâr
کشه ای: bekâr
نطنزی: bakkâr


گویش مازنی

/bekaar/ دانه بکار – امر به کاشتن - فروکن

۱دانه بکار – امر به کاشتن ۲فروکن


واژه نامه بختیاریکا

( بِکار ) دائر؛ برقرار

پیشنهاد کاربران

نافع


کلمات دیگر: