عریان کردن
فارسی به انگلیسی
to make naked
مترادف و متضاد
برهنه کردن، عاری ساختن، عریان کردن
عریان کردن، لباس کندن
فرهنگ فارسی
برهنه کردن عاری کردن
لغت نامه دهخدا
عریان کردن. [ ع ُرْ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) برهنه کردن. عاری کردن. لخت کردن. مکشوف کردن. دور کردن پوشش از... :
بخواب ماند نوک سنان او گر خواب
چو در تن آید تن را ز جان کند عریان.
اکنون از آن لباسش عریان کنم.
نتاند کرد ازین خلعت هگرز این دیو عریانش.
جان ما را از خرد عریان مادرزاد کرد.
بخواب ماند نوک سنان او گر خواب
چو در تن آید تن را ز جان کند عریان.
فرخی.
گر در لباس جهل دلم خفته بوداکنون از آن لباسش عریان کنم.
ناصرخسرو.
که را عقل از فضایل خلعت دینی بپوشاندنتاند کرد ازین خلعت هگرز این دیو عریانش.
ناصرخسرو.
سنگ بر قندیل ما زد تا بهنگام صلاح جان ما را از خرد عریان مادرزاد کرد.
سنائی.
و رجوع به عریان شود.واژه نامه بختیاریکا
لِرتِنیدِن؛ رتنیدن
کلمات دیگر: