flux
شاری
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
مساور بن عبدالحمید بن مساور الشاری البجلی الموصلی که در سنه ۲۵۲ در موصل و جزیره خروج کرد .
لغت نامه دهخدا
شاری . (اِخ ) احمدبن محمد السکنی ، حاکم گرگان در زمان المعتز باﷲ خلیفه ٔ عباسی . (مازندران و استراباد رابینو، ترجمه ٔ وحید مازندرانی ص 184).
شاری . (اِخ ) (لو) رودی از رودهای افریقای استوایی فرانسه که به دریاچه ٔ چاد میریزد و طول آن 1200 هزار گز است .
یک بنده تو دارد زین سوی رود شاری
یک چاکر تو دارد زان سوی رود رایی.
بیش از همه میران است از شیری و از شاری.
شاری. ( اِخ ) مفرد شُراة. نام فرقه ای از خوارج است. رجوع به شار شود: و جماعتی از خوارج برخاستند ( در زمان خلافت معاویةبن ابی سفیان ) و خود را شاری نام نهادند، یعنی خویشتن را بخدای تعالی فروخته ایم ، از این آیت که : ان اﷲ اشتری من المؤمنین ( قرآن 111/9 ) و مغیره از کوفه سپاه فرستاد و بپراکندشان. ( مجمل التواریخ و القصص چ ملک الشعرای بهار ص 236 ). || ( ص نسبی ) نسبت است به شراة و آنان از خوارجند و نسبت به آنان شاری است. ( لباب الانساب ). شاری منسوب است به شراة که طایفه ای از خوارج اند. ( مجمل التواریخ و القصص چ ملک الشعرای بهار، حاشیه مصحح در ص 364 نقل از تاریخ طبری ).
شاری. ( اِخ ) ( لو ) رودی از رودهای افریقای استوایی فرانسه که به دریاچه چاد میریزد و طول آن 1200 هزار گز است.
شاری. ( اِخ ) ( کوه... ) از کوههای خوزستان واقع در جنوب کوه هفت تنان و متصل به آن. ( جغرافی مفصل تاریخی غرب ایران ص 31 ).
شاری. ( اِخ ) احمدبن محمد السکنی ، حاکم گرگان در زمان المعتز باﷲ خلیفه عباسی. ( مازندران و استراباد رابینو، ترجمه وحید مازندرانی ص 184 ).
شاری. ( اِخ ) حمزةبن عبداﷲ و او عالم بود و تازی دانست ، شعراء او تازی گفتند و سپاه او بیشتر همه از عرب بودند و تازیان بودند و گردیز او کرد. رجوع به تاریخ سیستان چ ملک الشعرای بهار ص 24 و 210 وحمزةبن عبداﷲ الخارجی و حمزه پسر آذرک شاری شود.
شاری. ( اِخ ) مساوربن عبدالحمیدبن مساورالشاری البجلی الموصلی که درسنه 252 در موصل و جزیره خروج کرد. ( مجمل التواریخ و القصص چ ملک الشعرای بهار، از حاشیه مصحح در ص 364، نقل از کامل التواریخ ابن الاثیر ). و این شاری در سنه 256 قوت گرفته و بلدرا که شهرکی است نزدیک بغدادمتصرف شده و قتل و حرق کرده بود و مهتدی ، موسی بن بغا و مفلح و بایکباک را بحرب شاری فرستاد و شاری بگریخت و موسی عزم کرد که به خراسان رود و مهتدی او را از تهاونی که در مقابله شاری کرده بود ملامت کرد و بایکباک را بکشتن موسی و مفلح فرمان نوشت و بایکباک نوشته خلیفه را به موسی و یاران ارائه داد و وحشت بمیان آمد و به آخر بایکباک بجرم تهاون در قتل موسی به امر مهتدی در حبس بقتل رسید و برادر و موالی بایکباک با مهتدی حرب کردند و فتنه برخاست تا مهتدی خلع شد و بقتل آمد. ( مجمل التواریخ و القصص چ ملک الشعرای بهار، از حاشیه مصحح در ص 364 نقل از تاریخ طبری ).
شاری . (اِخ ) (کوه ...) از کوههای خوزستان واقع در جنوب کوه هفت تنان و متصل به آن . (جغرافی مفصل تاریخی غرب ایران ص 31).
شاری . (اِخ ) حمزةبن عبداﷲ و او عالم بود و تازی دانست ، شعراء او تازی گفتند و سپاه او بیشتر همه از عرب بودند و تازیان بودند و گردیز او کرد. رجوع به تاریخ سیستان چ ملک الشعرای بهار ص 24 و 210 وحمزةبن عبداﷲ الخارجی و حمزه ٔ پسر آذرک شاری شود.
شاری . (اِخ ) مساوربن عبدالحمیدبن مساورالشاری البجلی الموصلی که درسنه ٔ 252 در موصل و جزیره خروج کرد. (مجمل التواریخ و القصص چ ملک الشعرای بهار، از حاشیه ٔ مصحح در ص 364، نقل از کامل التواریخ ابن الاثیر). و این شاری در سنه ٔ 256 قوت گرفته و بلدرا که شهرکی است نزدیک بغدادمتصرف شده و قتل و حرق کرده بود و مهتدی ، موسی بن بغا و مفلح و بایکباک را بحرب شاری فرستاد و شاری بگریخت و موسی عزم کرد که به خراسان رود و مهتدی او را از تهاونی که در مقابله ٔ شاری کرده بود ملامت کرد و بایکباک را بکشتن موسی و مفلح فرمان نوشت و بایکباک نوشته ٔ خلیفه را به موسی و یاران ارائه داد و وحشت بمیان آمد و به آخر بایکباک بجرم تهاون در قتل موسی به امر مهتدی در حبس بقتل رسید و برادر و موالی بایکباک با مهتدی حرب کردند و فتنه برخاست تا مهتدی خلع شد و بقتل آمد. (مجمل التواریخ و القصص چ ملک الشعرای بهار، از حاشیه ٔ مصحح در ص 364 نقل از تاریخ طبری ).
شاری . (اِخ ) مفرد شُراة. نام فرقه ای از خوارج است . رجوع به شار شود: و جماعتی از خوارج برخاستند (در زمان خلافت معاویةبن ابی سفیان ) و خود را شاری نام نهادند، یعنی خویشتن را بخدای تعالی فروخته ایم ، از این آیت که : ان اﷲ اشتری من المؤمنین (قرآن 111/9) و مغیره از کوفه سپاه فرستاد و بپراکندشان . (مجمل التواریخ و القصص چ ملک الشعرای بهار ص 236). || (ص نسبی ) نسبت است به شراة و آنان از خوارجند و نسبت به آنان شاری است . (لباب الانساب ). شاری منسوب است به شراة که طایفه ای از خوارج اند. (مجمل التواریخ و القصص چ ملک الشعرای بهار، حاشیه ٔ مصحح در ص 364 نقل از تاریخ طبری ).
یک بنده ٔ تو دارد زین سوی رود شاری
یک چاکر تو دارد زان سوی رود رایی .
فرخی .
پیش از همه شاهان است از ماضی و مستقبل
بیش از همه میران است از شیری و از شاری .
منوچهری .
رجوع به شار شود.
فرهنگ عمید
۲. [مجاز] شاهی، پادشاهی: یک بندۀ تو دارد زاین سوی رود شاری / یک چاکر تو دارد زآن سوی گنگ رایی (فرخی: ۳۶۲ ).
= سار۱
۱. شار (= عنوان عمومی پادشاهان غرجستان) بودن.
۲. [مجاز] شاهی؛ پادشاهی: ◻︎ یک بندۀ تو دارد زاین سوی رود شاری / یک چاکر تو دارد زآن سوی گنگ رایی (فرخی: ۳۶۲).
سار۱#NAME?
گویش مازنی
از توابع بیرون بشم کلاردشت