کلمه جو
صفحه اصلی

فری

فارسی به انگلیسی

ferry, ferryboat


فرهنگ فارسی

کلمه تحسین به معنی زهی، خوشا، آفرین
زه . آفرین . احسنت : فری عید مسلمانان و فرخ جشن پیغمبر همایون و مبارک باد بر سلطان نیک اختر .
دروغ بربافته . یا دلو بزرگ فراخ

فرهنگ معین

(فَ یا فِ ) (شب جم . ) زه ! آفرین ! احسنت !

لغت نامه دهخدا

فری . [ ] (اِخ ) شهری است از سند از آن سوی رود مهران . جایی با نعمت بسیار. و منبر آنجا نیست و جهازهای هندوستان بدین جا افتد. (حدود العالم ).


فری.[ ف َ ] ( ص ) از اوستایی فری به معنی دوست و محبوب ، در هندی باستان پریا . ( از حاشیه برهان چ معین ). || خجسته. مبارک. با فر و شکوه :
همان گاودوشان به فرمانبری
همان تازی اسب رمیده فری.
فردوسی.
خرج ترا وفا نکند دخل تو که تو
افزون دهی ز دخل زهی خوی تو فری.
فرخی.
جشن سده و رسم جهاندار فریدون
بر شاه جهاندار فری باد و همایون.
عنصری.
سایه ذوالجلال بین وز فلک این نداشنو
اینت مجاهد هدی ، اینت مظفر فری.
خاقانی.
|| زیبا. نیکو. پسندیده. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
فری آن زلف مشکینش چو زنجیر
فتاده صدهزاران کلج بر کلج.
شاکر بخاری.
فری دو زلف سیه رنگ او چو خفته دو زاغ
بر آفتاب و دو گل هر یکی گرفته بچنگ.
فرخی.
|| ( صوت ) چه خوب. فرخا :
فری خوی آن بت که وقت شراب
همه مدحت خواجه خواهد ز من.
فرخی.
کیست کو رای تو دیده ست و نمانده ست شگفت
کیست کو روی تو دیده ست و نگفته ست فری.
قطران.
فری آن قد و آن زلفش که گویی
فروهشته ست بر شمشاد شمشاد.
زینبی.
|| شگفت :
فری زآن تندرست زرد و آن فارغ دل گریان
شگفت آن راستگوی گنگ و آن قوت کن لاغر.
مسعودسعد.
خال ز غالیه نهد هر کس روی سیب را
خال ز خون نهاده ماه اینت مشاطه فری.
خاقانی.
|| خوشا. زها. حبذا :
فری آن فریبنده زلفین مشکین
فری آن فروزنده رخسار دلبر.
فرخی.

فری. [ ف َرْی ْ ] ( ع مص ) شکافتن چیزی را بصلاح باشد یا بفساد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || دروغ بربافتن. ( منتهی الارب ). اختلاق کذب. ( از اقرب الموارد ). || بریدن موزه و توشه دان و مانند آن را جهت اصلاح و ساختن آنرا. ( منتهی الارب ). || سیردر زمین. ( از اقرب الموارد ). || سرگشته گردیدن. || مدهوش گشتن. || بشگفت آمدن به کار خود. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

فری. [ ف َ ری ی ] ( ع ص ) دروغ بربافته. ( منتهی الارب ). الامر المختلق المصنوع او العظیم و منه لقد جِئت ِشیئاً فریاً. ( اقرب الموارد ). || کار شگفت. ( منتهی الارب ). شگفت. ( ترجمان علامه جرجانی ترتیب عادل بن علی ). || ( اِ ) دلو بزرگ فراخ. || شیر تازه. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

فری . [ ف َ ری ی ] (ع ص ) دروغ بربافته . (منتهی الارب ). الامر المختلق المصنوع او العظیم و منه لقد جِئت ِشیئاً فریاً. (اقرب الموارد). || کار شگفت . (منتهی الارب ). شگفت . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). || (اِ) دلو بزرگ فراخ . || شیر تازه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).


فری . [ ف َرْی ْ ] (ع مص ) شکافتن چیزی را بصلاح باشد یا بفساد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || دروغ بربافتن . (منتهی الارب ). اختلاق کذب . (از اقرب الموارد). || بریدن موزه و توشه دان و مانند آن را جهت اصلاح و ساختن آنرا. (منتهی الارب ). || سیردر زمین . (از اقرب الموارد). || سرگشته گردیدن . || مدهوش گشتن . || بشگفت آمدن به کار خود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


فری .[ ف َ ] (ص ) از اوستایی فری به معنی دوست و محبوب ، در هندی باستان پریا . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). || خجسته . مبارک . با فر و شکوه :
همان گاودوشان به فرمانبری
همان تازی اسب رمیده فری .

فردوسی .


خرج ترا وفا نکند دخل تو که تو
افزون دهی ز دخل زهی خوی تو فری .

فرخی .


جشن سده و رسم جهاندار فریدون
بر شاه جهاندار فری باد و همایون .

عنصری .


سایه ٔ ذوالجلال بین وز فلک این نداشنو
اینت مجاهد هدی ، اینت مظفر فری .

خاقانی .


|| زیبا. نیکو. پسندیده . (یادداشت بخط مؤلف ) :
فری آن زلف مشکینش چو زنجیر
فتاده صدهزاران کلج بر کلج .

شاکر بخاری .


فری دو زلف سیه رنگ او چو خفته دو زاغ
بر آفتاب و دو گل هر یکی گرفته بچنگ .

فرخی .


|| (صوت ) چه خوب . فرخا :
فری خوی آن بت که وقت شراب
همه مدحت خواجه خواهد ز من .

فرخی .


کیست کو رای تو دیده ست و نمانده ست شگفت
کیست کو روی تو دیده ست و نگفته ست فری .

قطران .


فری آن قد و آن زلفش که گویی
فروهشته ست بر شمشاد شمشاد.

زینبی .


|| شگفت :
فری زآن تندرست زرد و آن فارغ دل گریان
شگفت آن راستگوی گنگ و آن قوت کن لاغر.

مسعودسعد.


خال ز غالیه نهد هر کس روی سیب را
خال ز خون نهاده ماه اینت مشاطه ٔ فری .

خاقانی .


|| خوشا. زها. حبذا :
فری آن فریبنده زلفین مشکین
فری آن فروزنده رخسار دلبر.

فرخی .



فرهنگ عمید

۱. خجسته، مبارک.
۲. (شبه جمله ) کلمۀ تحسین، زهی، خوشا، آفرین: فری آن فریبنده زلفین مشکین / فری آن فروزنده رخسار دلبر (فرخی: ۱۴۷ ).
۳. عجیب، شگفت انگیز: خال ز غالیه نهد هرکس و روی سیب را / خال ز خون نهاد ماه اینت مشاطهٴ فری (خاقانی: ۴۲۹ ).

دانشنامه عمومی

فِری (به انگلیسی: fairy) یا پری، یک موجود کوچک، تخیلی و انسان نما است. این موجود تخیلی موجودی فتنه آمیز، باهوش و صاحب قدرتِ سِحر و جادو است.
فِری در اساطیر اروپایی جای دارد و موجودی فرشته نما است.

دانشنامه آزاد فارسی

فِرِی (Frey)
در اساطیر اسکاندیناوی، خدای صلح و ثمربخشی، پسر نیورد و برادر فریا. از دودمان وانیرها، خدایان باروری، که در برابر اودین و اِسیرها، خدایان جنگ، قرار داشت. فری در اوپسالای سوئد بیش از جاهای دیگر مرید داشت.

گویش مازنی

/feri/ نام گوسفندی به رنگ قهوه ای و سیاه

نام گوسفندی به رنگ قهوه ای و سیاه


پیشنهاد کاربران

رایگان. تمایز

موی فر فری
فرفره
پاشو کارتو بکن

فری: آفرین ، احسن ، تکی ، بی نظیر هستی.
( ( همچنین تُرکی همی کن ، تا به هر دم تابعه
گوید اندر مغز تاریک ِتو کای کافر! فری ! ) )
( تازیانه های سلوک، نقد و تحلیل قصاید سنائی، دکتر شفیعی کدکنی، زمستان ۱۳۸۳، ص 457. )



کلمات دیگر: