کلمه جو
صفحه اصلی

عمری

فارسی به انگلیسی

life-estate, life-interest

فرهنگ فارسی

( صفت ) منسوب به عمر پیرو مذهب تسنن سنی .
قاضی تکریت

فرهنگ معین

(عُ ) [ ع . ] (اِ. ) آن چه که شخصی برای دیگری قرار می دهد در مدت طول عمر خود یا طول عمر طرف ، نوعی حق انتفاع است به موجب عقدی از طرف مالک برای تمام مدت عمر یکی از طرفین معامله یا شخص ثابت .

لغت نامه دهخدا

عمری . [ع ُ م َ ] (اِخ ) علی بن محمد. رجوع به علی شجری شود.


عمری . [ ع ُ م َ ] (ص نسبی ) منسوب به عمربن خطاب . و در تداول عوام فارسی زبانان ، بر یک تن از اهل سنت اطلاق میشود. سنی . چهاریاری .


عمری . [ ع ُ م َ ] (اِخ )علی بن علی . رجوع به علی عمری (ابن علی بن ...) شود.


عمری. [ ع َ ری ی ] ( ع اِ ) قسمی از خرما. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).

عمری. [ع ُ را ] ( ع اِ ) چیزی که با شخص در مدت زندگی همراه باشد. ( ناظم الاطباء ). آنچه برای تو، در طول مدت عمر او یا عمر تو، قرار داده شود، چنانکه گویند: أعمرته الدار العمری ؛ یعنی خانه را تا سر آمدن مدت عمرم یاعمرش ، در اختیار او گذاردم. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ). اسم است از اِعمار، چنانکه گویند: أعمرته الدار عمری ؛ یعنی قرار دادم خانه را برای او که مادام العمر در آن ساکن باشد و چون بمیرد خانه دوباره به من بازگشت کند. و این امر در جاهلیت از رسوم معمول و متداول بین اعراب بوده ، اما در شریعت اسلام ، عمری عبارت است از تفویض مسکن بمدت طول زندگانی به کسی بشرط آنکه اگر تفویض کننده یا کسی که خانه بدو تفویض شده از دنیا رحلت کند، خانه به ورثه واهب خانه بازگشت کند، و این فعل صحیح است و شرط باطل میشود، و از این رو خانه تا موهوب له در قید حیات است ملک اوست و پس از مرگ او ملک ورثه او باشد. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). || سود زندگانی. ( ناظم الاطباء ).

عمری. [ ع ُ ری ی ] ( ع ص نسبی ، اِ ) آن را منسوب به عُمر دانند، چنانکه عمری الشجر بمعنی درخت دیرینه و قدیمی باشد. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). || درخت کنار که بر نهر رسته باشد. ( منتهی الارب ).

عمری. [ ع ُ ] ( ق ) ( با یاء نکره ) یک عمر. مدت زندگانی. مدت درازی از زمان. ( ناظم الاطباء ). زمانی برابر یک دوره زندگی کسی.

عمری. [ ع ُ م َ ] ( ص نسبی ) منسوب به عمربن خطاب. و در تداول عوام فارسی زبانان ، بر یک تن از اهل سنت اطلاق میشود. سنی. چهاریاری.

عمری. [ ع ُ م َ ] ( اِخ ) مکنی به ابوحفص. رجوع به ابوحفص ( عمری... ) شود.

عمری. [ ع ُ م َ ] ( اِخ )علی بن علی. رجوع به علی عمری ( ابن علی بن... ) شود.

عمری. [ع ُ م َ ] ( اِخ ) علی بن محمد. رجوع به علی شجری شود.

عمری. [ ع ُ م َ ] ( اِخ ) علی بن محمد. رجوع به علی شیرازی شود.

عمری. [ ع ُ م َ ] ( اِخ ) علی بن مراد. رجوع به به علی عمری ( ابن مرادبن... ) شود.

عمری. [ ع ُ م َ ] ( اِخ ) قاضی تکریت.او راست : کتاب السبع الجاهلیات بغریبها و کتاب تفسیر مقصوره ابی بکربن درید. ( از الفهرست ابن الندیم ).

عمری . [ ع َ ری ی ] (ع اِ) قسمی از خرما. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).


عمری . [ ع ُ ] (ق ) (با یاء نکره ) یک عمر. مدت زندگانی . مدت درازی از زمان . (ناظم الاطباء). زمانی برابر یک دوره ٔ زندگی کسی .


عمری . [ ع ُ ری ی ] (ع ص نسبی ، اِ) آن را منسوب به عُمر دانند، چنانکه عمری الشجر بمعنی درخت دیرینه و قدیمی باشد. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || درخت کنار که بر نهر رسته باشد. (منتهی الارب ).


عمری . [ ع ُ م َ ] (اِخ ) علی بن محمد. رجوع به علی شیرازی شود.


عمری . [ ع ُ م َ ] (اِخ ) علی بن مراد. رجوع به به علی عمری (ابن مرادبن ...) شود.


عمری . [ ع ُ م َ ] (اِخ ) قاضی تکریت .او راست : کتاب السبع الجاهلیات بغریبها و کتاب تفسیر مقصوره ٔ ابی بکربن درید. (از الفهرست ابن الندیم ).


عمری . [ ع ُ م َ ] (اِخ ) مکنی به ابوحفص . رجوع به ابوحفص (عمری ...) شود.


عمری . [ع ُ را ] (ع اِ) چیزی که با شخص در مدت زندگی همراه باشد. (ناظم الاطباء). آنچه برای تو، در طول مدت عمر او یا عمر تو، قرار داده شود، چنانکه گویند: أعمرته الدار العمری ؛ یعنی خانه را تا سر آمدن مدت عمرم یاعمرش ، در اختیار او گذاردم . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). اسم است از اِعمار، چنانکه گویند: أعمرته الدار عمری ؛ یعنی قرار دادم خانه را برای او که مادام العمر در آن ساکن باشد و چون بمیرد خانه دوباره به من بازگشت کند. و این امر در جاهلیت از رسوم معمول و متداول بین اعراب بوده ، اما در شریعت اسلام ، عمری عبارت است از تفویض مسکن بمدت طول زندگانی به کسی بشرط آنکه اگر تفویض کننده یا کسی که خانه بدو تفویض شده از دنیا رحلت کند، خانه به ورثه ٔ واهب خانه بازگشت کند، و این فعل صحیح است و شرط باطل میشود، و از این رو خانه تا موهوب له در قید حیات است ملک اوست و پس از مرگ او ملک ورثه ٔ او باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || سود زندگانی . (ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

حق انتفاع که کسی برای دیگری برقرار می کند به مدت طول عمر خود یا عمر طرف، آنچه کسی به دیگری می دهد که در طول عمر خود از آن بهره برداری کند.

دانشنامه آزاد فارسی

عُمْری ( ـ۸۶۹ پ م)(Omri)
در عهد عتیق، شاه اسرائیل (حک: ۸۷۶ تا ۸۶۹پ م). سردار سپاه ایله بود و پس از کشته شدن او به دست زمری، به شاهی رسید. در ۸۷۰پ م پایتخت را از ترصه به سامره (ساماریا) منتقل کرد و این شهر را رونق فراوان داد. اخآب جانشین او شد.

گویش مازنی

/omari/ سنی - چهار یاری

۱سنی ۲چهار یاری


پیشنهاد کاربران

a life - time

حق عُمری ( Omri ) : نوعی حق انتفاع است که شخصِ منتفِع، بدون آنکه مالکِ مالی باشد، از آن بهره میبرد و این حق تا پایان یافتن عمر منتفِع ( سود برنده ) یا طرف مقابل ادامه دارد. ( بسته به قصد طرفین )


کلمات دیگر: