عقل رسنده به سن تمییز رسیده
عقل رس
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
عقل رس. [ ع َ رَ ] ( نف مرکب ) عقل رسنده. به سن تمییز رسیده.
- عقل رس شدن ؛ در تداول خانگی ، به سنی که تمییز نیک از بد توان کردن رسیدن. به سنی بالغ شدن که عقل بر او حکومت کند. به درجه مردی یا زنی رسیدن. به سن رشد و تمییز رسیدن. رشد و تمییز بواسطه مراهقت یا بلوغ یافتن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
- عقل رس شدن ؛ در تداول خانگی ، به سنی که تمییز نیک از بد توان کردن رسیدن. به سنی بالغ شدن که عقل بر او حکومت کند. به درجه مردی یا زنی رسیدن. به سن رشد و تمییز رسیدن. رشد و تمییز بواسطه مراهقت یا بلوغ یافتن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
گویش مازنی
/aghle res/ کسی که به بلوغ فکری رسیده و خوب و بد را تشخیص دهد
کسی که به بلوغ فکری رسیده و خوب و بد را تشخیص دهد
کلمات دیگر: