عمیق. [ ع َ ] ( ع ص ) دورتک یا دراز. ( منتهی الارب ). دورتک و دراز. ( ناظم الاطباء ). دورتک و ژرف یا دراز. ( از آنندراج ). ژرف ، بمعنی دور و دراز نیز آمده. ( غیاث اللغات ).دارای عمق. ( از اقرب الموارد ). مغاک. ( دهار ). دورفرود. گود. فرورفته. دوراندر. قعیر. بعیدالقعر. ج ، عِمَق ، عِماق ، عَمائق. ( از اقرب الموارد ) : ابواب احتیاط و اسباب استظهار به معاقل وثیق و خنادق عمیق به احکام رسانید. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 294 ).
زین بحر عمیق جان بدر برد
آن کس که هم از کنار برگشت.
سعدی.
- بحر عمیق و بئر عمیق ؛ دریا و چاه قعیر و دورتک. ( از اقرب الموارد ).
- سکوت عمیق ؛ سکوت تام. ( فرهنگ فارسی معین ). که آوا از کس یا چیزی برنیاید. که صدای بال مگس شنیده شود.
- طریق عمیق ؛ راه دور یا راه دراز. ( از اقرب الموارد ).
- فج عمیق ؛ دره دورتک و دراز. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ).
- نفس عمیق ؛ نفسی که هوا را به اعماق ریه برد. ( فرهنگ فارسی معین ).