کلمه جو
صفحه اصلی

عشق ورزیدن

فارسی به انگلیسی

love, to make love

to make love


love


مترادف و متضاد

adore (فعل)
عشق ورزیدن، ستودن، پرستش کردن، ستایش کردن

make love (فعل)
عشق ورزیدن، عشقبازی کردن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) عشق بازی کردن عشق باختن .

لغت نامه دهخدا

عشق ورزیدن. [ ع ِ وَ دَ ] ( مص مرکب ) عشقبازی کردن. عشق باختن. ( فرهنگ فارسی معین ). تعشق. تغازل :
در خاطر من که عشق ورزد
عالم همه حبه ای نیرزد.
نظامی.
غم دو زلف تو بر لاله حلقه بر حلقه
به سنگ خاره درآموخت عشق ورزیدن.
سعدی.
عافیت میبایدت چشم از نکورویان بدوز
عشق میورزی بساط نیکنامی درنورد.
سعدی.
عشق ورزیدم و عقلم به ملامت برخاست
هرکه عاشق شد ازو حکم سلامت برخاست.
سعدی.
عشق می ورزم و امّید که این فن شریف
چون هنرهای دگر مایه حرمان نشود.
حافظ.
چنین سبزتلخی ندیده ست کس
که با نکهتش عشق ورزد نفس.
ظهوری.

واژه نامه بختیاریکا

( عشق ورزِیدِن ) قَلِوِه خواِستِن

پیشنهاد کاربران

محبت داشتن، دوستی داشتن

عشق بازی ، محبت داشتن به طرف مقابل

محبت داشتن

عشق خود را نثار دیگران کردن

خاطر دادن. [ طِ دَ ] ( مص مرکب ) دل دادن. عاشق شدن. ( آنندراج ) . مهر ورزیدن :
به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار
که بر و بحر فراخ است و آدمی بسیار.
سعدی.
سر از مغز و دست از درم کن تهی
چو خاطر به فرزند مردم نهی.
سعدی ( بوستان ) .


کلمات دیگر: