عل
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
عل. [ ع َل ل ] ( ع ص ، اِ ) کنه لاغر. || کنه فربه. از اضداد است. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || مرد کلان سال و حقیر و نزار. ( منتهی الارب ). || ریزه اندام از هر چیزی. || تکه بزرگ جثه. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || مرد که صحبت زنان ، و محادثت با آنها را دوست دارد. ( منتهی الارب ). || آنکه زنان را بسیار دیدار کند. ( اقرب الموارد ). || آنکه پوستش از بیماری ترنجیده باشد. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). ج ، أعلال. || آنکه نیکی و خوبی ندارد. ( ذیل اقرب الموارد ).
عل. [ ع َل ْ ل َ / ع َل ْ ل ِ ] ( ع حرف ) از حروف مشبهة بالفعل بمعنای لعل است. و بعضی بر آنند که اصل و ریشه لعل همین عل است ، و لام آن زائد است. مانند «لاتهین الفقیر علک أن ترکع یوماً، و الدهر قد رفعه ». عل و لعل در معنی مانند عسی ، و در عمل مانند ان مشبهة بالفعل اند، اما قبیله عقیل آن دو را حرف جر دانند. و کوفیان منصوب ساختن جواب آن دو را جائز شمرند بر اساس قرائت حفص : «لعلی أبلغ الاسباب اسباب السماوات فاطلع». ابن مالک مجزوم شدن فعل بعد از لعل را جائز داند در صورتی که فاء آن حذف شده باشد:
لعل التفاتاً منک نحوی مقدر
یمل بک من بعد القساوة للرحم.
عل. [ ع ُل ل / ع ِل ل ] ( ع اِ ) ج ِ عُلعُل. ( لسان العرب و شرح قاموس از ذیل اقرب الموارد ). اما ازهری گوید جمع علعل ، عُلُل و عَلاعل است. ( ذیل اقرب الموارد ).
عل . [ ع َل ْ ل ] (ع مص ) دوباره آب خوراندن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). دیگرباره شراب دادن . (تاج المصادر) (مصادر زوزنی ). || نیک رنگ دادن چرم را. (اقرب الموارد). || پیاپی زدن . (تاج المصادر) (اقرب الموارد). سئل تابعی عمن ضرب رجلاً فقتله ، فقال اذا عله ضرباً ففیه القود. (اقرب الموارد). || شتران را پیش از سیراب شدن بازگرداندن . || ماده شتر را صبح وظهر و شب دوشیدن . (ذیل اقرب الموارد). || دوباره آب خوردن . دوباره آشامیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). دیگرباره شراب خوردن . (تاج المصادر) (مصادر زوزنی ). || بیمار شدن . (منتهی الارب ).
لعل التفاتاً منک نحوی مقدر
یمل بک من بعد القساوة للرحم .
(از مغنی اللبیب ).
عل . [ ع َل ل ] (ع ص ، اِ) کنه ٔ لاغر. || کنه ٔ فربه . از اضداد است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || مرد کلان سال و حقیر و نزار. (منتهی الارب ). || ریزه اندام از هر چیزی . || تکه ٔ بزرگ جثه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || مرد که صحبت زنان ، و محادثت با آنها را دوست دارد. (منتهی الارب ). || آنکه زنان را بسیار دیدار کند. (اقرب الموارد). || آنکه پوستش از بیماری ترنجیده باشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ، أعلال . || آنکه نیکی و خوبی ندارد. (ذیل اقرب الموارد).
عل . [ ع ُل ل / ع ِل ل ] (ع اِ) ج ِ عُلعُل . (لسان العرب و شرح قاموس از ذیل اقرب الموارد). اما ازهری گوید جمع علعل ، عُلُل و عَلاعل است . (ذیل اقرب الموارد).