( مصدر ) شدن رفتن : آمد شد .
دویدن یا بالا بر آمدن آتش یا زور و قوت دادن .
(شُ) (مص ل .) شدن ، رفتن .
(شَ دّ) [ ع . ] 1 - (مص م .) محکم کردن ، استوار ساختن . قوی کردن . 2 - بلند و پست کردن نغمه تا موافق مطلوب گردد؛ کوک کردن ، اصطحاب . 3 - (مص ل .) دویدن . 4 - حمله کردن .
شد. [ ش ُ ] (مص مرخم ، اِمص )شدن . (ناظم الاطباء). عمل شدن . و رجوع به شدن شود.
- آمد و شد کردن ؛ آمد و رفت کردن و بسیار رفتن به جایی و تردد بسیار نمودن . (ناظم الاطباء).
کلیم همدانی .
میرزا طاهر وحید.
کسایی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فرخی .
فرخی .
فرخی .
غضائری (از الجماهر بیرونی ).
عنصری .
عنصری .
عنصری .
عنصری .
منوچهری .
منوچهری .
منوچهری .
زینبی .
اسدی .
اسدی .
ناصرخسرو.
مسعود سعد
مسعود سعد.
سنایی .
سنایی .
سنایی .
سنایی .
سنایی .
سیدحسن غزنوی .
سوزنی .
خاقانی .
(از نصاب الصبیان ص 47).
مولوی .
مولوی .
مولوی .
مولوی .
مولوی .
سعدی .
حافظ.
حافظ.
حافظ.
حافظ.
حافظ.
حافظ.
حافظ.
اوحدی .
شبستری .
مثنوی .
مثنوی .
شد. [ ش َدد ] (ع مص ) دویدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بالا برآمدن آتش . (منتهی الارب ). || زور و قوت دادن . (منتهی الارب ). نیرومند گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). || استوار کردن چیزی را. (منتهی الارب ).استوار ببستن . (المصادر). || حمله بردن . (تاج المصادر بیهقی ). حمله کردن برکسی . || ادرار نمودن . || سخت شدن چیزی . || اراده نمودن . (منتهی الارب ).
- به شد و مد رفتن ؛ کنایه است از بازخرامیدن به ناز و غرور. (آنندراج ).
- شدالضحی ؛ شدالنهار است . (ناظم الاطباء).
- شدالعقده ؛ محکم کردن گره را. (از اقرب الموارد).
- شدالمئزر ؛ کنایه از پرهیز کردن از زنان و کوشش نمودن در کار است . (منتهی الارب ).
- شدالنهار ؛ کنایه از وقت ارتفاع نهار و بلندی روز. شدالضحی . (ناظم الاطباء). بالا برآمدن روز. (از اقرب الموارد). روز دور برآمدن . (تاج المصادر بیهقی ). هنگام ارتفاع و بالایی نهار. (از منتهی الارب ).
- شد رحال ؛ بستن بار برای رفتن به جایی . (یادداشت مؤلف ).
- شد رحال کردن ؛ از جایی به جایی دیگر کوچ کردن . کنایه از سفر است . (ناظم الاطباء).
- شد طبیعت ؛ بند آوردن اسهال .
- شد عضد ؛ قوت دادن بازو را. (از اقرب الموارد).
- شد ملک ؛ نیرومند گرداندن پادشاهی : شداﷲ ملکه ؛ قوی گرداند خدای ملک او را. (از ناظم الاطباء).
- شد وثاق ؛ استحکام واستوار کردن وثاق .
- شد و مد ؛ شدت و کشش : با شد و مد گفتن ؛ با طول و تفصیل و فصاحت و بلاغت بیان کردن . (از فرهنگ نظام ).
|| تشدید دادن . مشدد کردن حرفی را. (یادداشت مؤلف ). || در اصطلاح آئین فتوت ، بستن میان است . جهت امتحان و آن مبداء عهد و انعقاد فتوت است و سبب دخول در زمره ٔ فتیان . (نفایس الفنون ). رجوع به کلمه ٔ فتوت و فتیان شود.
- استاد شد ؛ آنکه با مراسم خاص میان کسی را که خواهد در حلقه ٔ اهل فتوت وارد و جزء فتیان شود ببندد.
۱. محکم کردن؛ استوار ساختن.
۲. قوی کردن.
۳. (ادبی) تشدید دادن به حرفی در کلمه.
۴. (موسیقی) پست و بلند کردن نغمه؛ کشش دادن صوت هنگام آوازخوانی: ◻︎ گلبانگ نغمهسازان شدّی بلند دارد / از فرش رفته تا عرش این صیت کامرانی (کلیم همدانی: لغتنامه: شدّ)، ◻︎ با اهل درد زمزمه را شدّ نمیکنند / دل بلبلان به ناله مقید نمیکنند (طاهر وحید: لغتنامه: شدّ).
۵. (اسم) (موسیقی) مقام؛ پرده.
۶. (موسیقی) کوک کردن.
〈 شدِّ پهلوان: [قدیمی] فریاد بلندی که کشتیگیران در اول کشتی گرفتن برمیکشند.
〈 شدّ مخالف: [مقابلِ شدّ موافق] (موسیقی) [قدیمی] نغمۀ بیاصول و آواز ناهنجار.
〈 شدّومد: [قدیمی، مجاز]
۱. شٲنوشوکت.
۲. زوروقوت.
۳. درشتی و سختی.
۴. مفصّل؛ مشروح.
〈 به شدّ و مد رفتن: [قدیمی، مجاز] خرامیدن؛ با نازوغرور رفتن.
تکیه ای: bebo / gelâ
طاری: bebo
طامه ای: bobo
طرقی: bebo
کشه ای: bebo
نطنزی: babo
۱چسبندگی ۲ماده ای لزج و کتیرا مانندی که از برخی درختان ترشح ...
فاسد – تخم مرغ فاسد