amadou, German tinder, touchwood
غو
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
( اسم ) قسمی قارچ خشک کرده که در آن از چخماق آتش افکنند و زود در گیرد .
فرهنگ معین
(غَ ) (اِ. ) = قو: قسمی قارچ خشک کرده که در آن از چخماق آتش افکنند و زود درگیرد.
(غَ ) (اِ. ) بانگ ، فریاد.
(غَ ) (اِ. ) بانگ ، فریاد.
(غَ) (اِ.) = قو: قسمی قارچ خشک کرده که در آن از چخماق آتش افکنند و زود درگیرد.
(غَ) (اِ.) بانگ ، فریاد.
لغت نامه دهخدا
غو. [ غ َ / غ ِ ] ( اِ ) نعره کشیدن. ( فرهنگ اسدی ). نعره. ( فرهنگ اسدی نخجوانی ). بانگ.فریاد. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). صدای سخت بلندباشد مانند فریادی که بهادران در روز جنگ کنند. ( فرهنگ جهانگیری ) ( از برهان قاطع ). با «گف » کردی بمعنی تهدید مقایسه شود. ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ). مخفف غیو که این هم مخفف غریو است. ( از فرهنگ رشیدی ). خروش. غریو :
غو پاسبانان و بانگ جرس
همی آمد از دور وزپیش و پس.
بدیدنش از دور برخاست غو.
که از دشت برخاست گرد سپاه.
بر سر هر پرش از مشک نگاریده زوی .
غریویدن کوس وپیکار و غو.
دویدند پیش سپهدار نو.
که آمد بره چار ببر دمان.
برآمد ز ایران غو بوق و کوس
که فیروز بادا سپهدار طوس.
درفش سپه را برآورد راست.
تو گفتی همی از هوا برگذشت.
ز دیگر دلیران گیهان خدیو.
ز ارغنون خوشتر واز موسیقار.
بانگ تندر نشنود گوش از غو کوس و جلب.
ز کیوان غو کوس بگذاشتند.
برآمدشب از جنگ بربست راه.
به پیکان دشمن سپه برکشید.
لحن نای است و نغمه طنبور.
غو پاسبانان و بانگ جرس
همی آمد از دور وزپیش و پس.
فردوسی.
بیامد به درگاه سالار نوبدیدنش از دور برخاست غو.
فردوسی.
غو دیده بان آید از دیدگاه که از دشت برخاست گرد سپاه.
فردوسی.
دیلمی وار کشد هزمان دراج غوی بر سر هر پرش از مشک نگاریده زوی .
منوچهری.
برآمد ده و افکن و گیر و روغریویدن کوس وپیکار و غو.
اسدی ( گرشاسبنامه ).
بدان مژده از دیده بان خاست غودویدند پیش سپهدار نو.
اسدی ( گرشاسبنامه ).
غو پیشرو خاست اندر زمان که آمد بره چار ببر دمان.
اسدی ( گرشاسبنامه ).
|| صدای رعد وآواز کوس و دهل و بوق و کرنای و نفیر و امثال آنها.( فرهنگ جهانگیری ) ( از برهان قاطع ) : برآمد ز ایران غو بوق و کوس
که فیروز بادا سپهدار طوس.
فردوسی.
غو طبل بر کوهه زین بخاست درفش سپه را برآورد راست.
فردوسی.
غو نای و آواز اسبان ز دشت تو گفتی همی از هوا برگذشت.
فردوسی.
ز یک سو غو آتش ودود دیوز دیگر دلیران گیهان خدیو.
فردوسی.
بچنین روز به گوشش غو کوس ز ارغنون خوشتر واز موسیقار.
فرخی.
چشمه روشن نبیند دیده از گرد سپاه بانگ تندر نشنود گوش از غو کوس و جلب.
فرخی.
همه خنجر و نیزه برداشتندز کیوان غو کوس بگذاشتند.
اسدی ( گرشاسبنامه ).
غو طبل برگشتن از رزمگاه برآمدشب از جنگ بربست راه.
اسدی ( گرشاسبنامه ).
غو کوس برچرخ مه برکشیدبه پیکان دشمن سپه برکشید.
اسدی ( گرشاسبنامه ).
غو کوس و غریو بوق مرالحن نای است و نغمه طنبور.
مسعودسعد.
|| قسمی قارچ خشک کرده که در آن از چخماق آتش افکنند و زود درگیرد. قو. رجوع به قو شود.فرهنگ عمید
بانگ و آواز بلند، فریاد، خروش، غریو: غو دیده بان باید از دیدگاه / کانوشه سر تاج گشتاسپ شاه (فردوسی: ۵/۲۷۴ )، برآمد ده و افکن و گیر و رو / غریویدن کوس پیکار و غو (اسدی: ۹۴ ).
= قو
= قو
بانگ و آواز بلند؛ فریاد؛ خروش؛ غریو: ◻︎ غو دیدهبان باید از دیدگاه / کانوشه سر تاج گشتاسپشاه (فردوسی: ۵/۲۷۴)، ◻︎ برآمد ده و افکن و گیر و رو / غریویدن کوس پیکار و غو (اسدی: ۹۴).
قو#NAME?
دانشنامه عمومی
بانگ.فریاد.صدا.نعره
گویش مازنی
/ghoo/ توخالی شدن برنج و غلات بر اثر آفت - توخالی
۱توخالی شدن برنج و غلات بر اثر آفت ۲توخالی
پیشنهاد کاربران
بانگ و آواز بلند؛ فریاد؛ خروش؛ غریو
به معنی سبک غوغا، خروش
غویِّه = معمولا برای فراری دادن گرگها، صدای بلندی از سوی چوپانان در شبها کشیده می شود که به آن غوی و غویِه می گویند. این اصطلاح در بین عشایر فارس و به ویژه عربهای خمسه هنوز هم کاربرد دارد.
کلمات دیگر: