کلمه جو
صفحه اصلی

شوم دست

فرهنگ فارسی

بد یمن نحس

لغت نامه دهخدا

شوم دست. [ دَ ] ( ص مرکب ) بدیمن. مقابل خوش یمن. نحس :
نگفتم که با رستم شوم دست
نشاید بر این بوم ایمن نشست.
فردوسی.
به آهنگرش گفت کای شوم دست
ببندی و بسته ندانی شکست.
فردوسی.


کلمات دیگر: