دیوی
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
دیوانه وار، شیطانی، دیوسان، دیوی
دیوانه وار، شیطانی، دیوسان، دیوی
فرهنگ فارسی
۱ - دیو بودن . ۲ - همچون دیو رفتار کردن روش دیوان .
لغت نامه دهخدا
دیوی. ( ص نسبی ) منسوب به دیو. شیطانی. عمل دیو :
نبینی طبع را طبعی چو کرد انصاف رخ پنهان
نیابی دیو را دیوی چو کرد اخلاص رخ پیدا.
ترک دیوی کنی ملک باشی
ز شرف برتر از فلک باشی.
بس عقل کو ز عشق ملامت گزین گریخت.
میگریزد از تو دیو ای نابکار.
- دیوی نمودن ؛ به معنی دیوی کردن. ( ناظم الاطباء ).
نبینی طبع را طبعی چو کرد انصاف رخ پنهان
نیابی دیو را دیوی چو کرد اخلاص رخ پیدا.
سنایی.
|| ( حامص ) دیو بودن. همچودیو رفتار کردن. صفت دیو : ترک دیوی کنی ملک باشی
ز شرف برتر از فلک باشی.
سنایی.
در کوی عشق دیوی و دیوانگی است عقل بس عقل کو ز عشق ملامت گزین گریخت.
خاقانی.
چون شدی در خوی دیوی استوارمیگریزد از تو دیو ای نابکار.
مولوی.
- دیوی کردن ؛ شیطنت نمودن و اعمال شیطانی را پیروی کردن. ( ناظم الاطباء ).- دیوی نمودن ؛ به معنی دیوی کردن. ( ناظم الاطباء ).
دانشنامه عمومی
دیوی (دهانه). دیوی (دهانه) یک دهانه برخوردی در ماه است.
این دهانه ۷ دهانه اقماری دارد.
این دهانه ۷ دهانه اقماری دارد.
wiki: دیوی (دهانه)
کلمات دیگر: