کلمه جو
صفحه اصلی

مردوار

فارسی به انگلیسی

male, manlike, virile, like a man, manly, sexless

manly, sexless


like a man


male, manlike, virile


فارسی به عربی

رجولی

مترادف و متضاد

manly (صفت)
مرد، جوانمرد، مردانه، مردوار

manlike (صفت)
وحشی، جنس نر، نرینه، مردوار، مرد مانند

manful (صفت)
دلیر، شجاع، مردانه، مصمم، مردوار

فرهنگ فارسی

همچون مردان مانند دلاوران : می کشانش در جهاد و در قتال مردوار الله یجز یک الوصال . ( مثنوی )

لغت نامه دهخدا

مردوار. [ م َرْدْ ] ( ق مرکب ) مردانه. بمردانگی. چون مردان. دلیرانه. شجاعانه : ما نیز قصد خراسان داریم دل قوی بایدداشت و مردوار پیش کار رفت. ( تاریخ بیهقی ص 530 ). از ایشان نباید ترسید و مردوار باید پیش رفت. ( تاریخ بیهقی ص 633 ). مردوار پیش آمدند و جنگ کرد و سواران فرستاد و برادر را آگاه کرد. ( تاریخ بیهقی ص 656 ).
به دانش تو صورتگر خویش باش
برون آی از ژرف چه مردوار.
ناصرخسرو.
دل چکند گویدم همی ز هوا
سخت نگهدار مردوار مرا.
ناصرخسرو.
خاقانی این سراب که داند که مردوار
زین خاکدان به بام جهان بر علم زند.
خاقانی.
خدمتی مردوار می کردم
راستی را کنون نه آن مردم.
نظامی.
بکوشیم کوشیدنی مردوار
رگ جان به کوشش کنیم استوار.
نظامی.
اسب در میدان رسوائی جهانم مردوار
بیش از این در خانه نتوان گوی و چوگان داشتن.
سعدی.
ز دوستان به جفا سیرگشته مردی نیست
جفای دوست زنم گرنه مردوار کشم.
سعدی.

فرهنگ عمید

مانند مردان، مانند دلاوران.


کلمات دیگر: