برزش
فارسی به انگلیسی
cultivation, exercise, manipulation, practice
فارسی به عربی
ممارسة
مترادف و متضاد
عادت، عمل، تمرین، ممارست، ورزش، عرف، مشق، تکرار، برزش
فرهنگ فارسی
اسم مصدر از برزیدن .
لغت نامه دهخدا
برزش. [ ب َ زِ ] ( اِمص ) اسم مصدر از برزیدن. رجوع به برزیدن شود.
پیشنهاد کاربران
در یک برنامه تلویزیونی شبکه های ماهوارهای ( ایران اینتر نشنال ) استاد آموزش زبان فارسی توضیح داد که :
خودم این واژه برزش را ابداع کردم و ان به معنی تمریمن و ممارست در یادگیری ذهن مباشد ( عکس واژه ورزش که به معنی تمرین جسمانی است )
خودم این واژه برزش را ابداع کردم و ان به معنی تمریمن و ممارست در یادگیری ذهن مباشد ( عکس واژه ورزش که به معنی تمرین جسمانی است )
کلمات دیگر: