کلمه جو
صفحه اصلی

مردانه


مترادف مردانه : شجاعانه، دلیرانه، جسورانه، غیرتمندانه، غیورانه، مردوار، مربوطبه مرد ان

متضاد مردانه : زنانه

فارسی به انگلیسی

manly, lustily, male, masculine, stag, two-fisted, virile


manly, masculine, courageous, as a man, bravely, generously, [adj.] manly, mens, [adv.] as a man, lustily, male, stag, two-fisted, virile

manly, courageous, men's, [adv.] as a man, bravely, generously


فارسی به عربی

ذکر , رجولی , مذکر

مترادف و متضاد

شجاعانه، دلیرانه، جسورانه، غیرتمندانه، غیورانه


مردوار


مربوطبه مرد(ان)


۱. شجاعانه، دلیرانه، جسورانه، غیرتمندانه، غیورانه
۲. مردوار
۳. مربوطبه مرد(ان) ≠ زنانه


courageous (صفت)
دلیر، شجاع، با جرات، مردانه

manly (صفت)
مرد، جوانمرد، مردانه، مردوار

male (صفت)
مردانه، مذکر، نرینه، نرین، گشن

masculine (صفت)
مردانه، مذکر، نرینه، نرین، گشن

virile (صفت)
مردانه، دارای نیروی مردی، دارای رجولیت

mannish (صفت)
مردانه، مرد صفت، مرد نما، دارای رفتار مردانه

manful (صفت)
دلیر، شجاع، مردانه، مصمم، مردوار

صفت ≠ زنانه


فرهنگ فارسی

۱ - منسوب و مربوط به مردان : حمام مردانه . ۲ - دلیر شجاع : و اگر مردی را فرستد که دلیر بود و مردانه و آداب سواری نیک داند و مبارز بود سخت صواب باشد . ۳ - مانند مردان . ۴ - شجاعانه : ای باخته گوی هنر وساخته تدبیر ای تاخته شاهانه و مردانه ببغداد . ( معزی )

فرهنگ معین

(مَ نِ ) ۱ - (ص مر. ) منسوب و مربوطه به مردان . ۲ - (ق . ) مانند مردان . ۳ - شجاعانه ، دلاورانه .

لغت نامه دهخدا

مردانه . [ م َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) خاص مردان . درخور مردان :
حج زیارت کردن خانه بود
حج رب البیت مردانه بود.

مولوی .


معنی توفیق غیر از همت مردانه چیست
انتظار خضر بردن ای دل فرزانه چیست .

صائب .


|| متعلق به مردان . برای مردان . مخصوص به مردان : کفش مردانه ، حمام مردانه ،لباس مردانه .
|| چون مردان . به شیوه ٔ مردان . با همت و پشتکار مردان . مردوار :
مور که مردانه صفی می کشد
از پی فردا علفی می کشد.

نظامی .


یکی سیرت نیکمردان شنو
اگر نیکبختی و مردانه رو.

سعدی (کلیات چ امیرکبیر ص 264).


|| شجاع . دلیر. نیو. متهور. بی باک . بنیرو : کیومرث را پسری بود همچو او مردانه پشنگ نام . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). مسلمه روی به بطال بن عمرو کرد و اندرهمه سپاه اسلام از او مردانه تر کس نبود. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). این کیکاوس سپاه سالاری بود نام او رستم بن دستان و این رستم مردی بود که از جهان از او مردانه تر نبود و مهتر سیستان بود. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
ز گردان دلیران ده و دو هزار
سواران مردانه در کارزار.

فردوسی .


چنین داد پاسخ به فرزانگان
بدان نامداران و مردانگان .

فردوسی .


تیر بر پیل آزماید تیغ بر شیر ژیان
اینت مردانه سواری اینت مردی سهمگین .

فرخی .


ایا به بزمگه آراسته ز صد حاتم
ایا به معرکه مردانه تر ز صد سهراب .

فرخی .


غلامی چند گردنکش مردانه داشت . (تاریخ بیهقی ص 408). صد فیل با هزار سوار مردانه مبارز به کنار دریا فرستاد. (اسکندرنامه ٔ خطی ). و بهرام مردی مردانه بود و از ایران بود. (اسکندرنامه ٔ خطی ). و مردی بوده است با رای و داهی و مردانه واو بود کی قصد بیت المقدس کرد. (فارسنامه ابن بلخی ص 48). هر یک مردی را از خویشان خویش اختیار کنید که به سلاحداری بباید بشرط آنکه مردانه باشد و یک مرد که جنیبت کشد و هم مردانه باشد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 67). با آنکه عاقل و عالم و مردانه بود رغبت به پادشاهی نکرد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 54). این بهرام جور پرورش به عرب یافت ... و سخت مردانه و نیکو سیرت بود. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 22). این پادشاهزادگان را کی بگرفته ام مردانی اند سخت مردانه و ارجمند و دانا و از ایشان می ترسم . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 57). و این اردشیر سخت عاقل و شجاع و مردانه بود. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 60). ولید سخت چابک سوار بود و مردانه و صاحب قوت . (مجمل التواریخ ). مردی درشت و مردانه بود. (مجمل التواریخ ).
سلطان الب ارسلان مردی سهمگن و مردانه بود. (راحةالصدور).
سپه نیز با او تنی ده هزار
خردمند و مردانه و مردکار.

نظامی .


غلامان مردانه دارد بسی
نبیند ولی روی او هر کسی .

نظامی .


گه نا امیدی بجان باز کوش
که مردانه را کس نمالید گوش .

نظامی .


من نمی گویم سمندرباش یا پروانه باش
چون به فکر سوختن افتاده ای مردانه باش .
مرتضی قلی خان شاملو (از تذکره نصرآبادی ص 27).
|| چست . چابک . دلیر. ماهر :
گرفتم که مردانه ای در شنا
برهنه توانی زدن دست و پا.

سعدی .


او را از خواص و بطانه جاسوس مردانه در پی دشمن روان بودی . (ترجمه محاسن اصفهان ص 95). || مرد :
از کشتن ما ترا چه خیزد
مردانه ز مرد خون نریزد.

نظامی .


و جوانی قوی و مردانه و بالیده شد. (تاریخ قم ص 290). || شجاعانه . دلیرانه . با شجاعت از روی مردی :
از این نکوتر و مردانه تر فراوان کرد
به پای قلعه ٔ غور و به کوه غرجستان .

فرخی .


یک چوبه تیر بر حلق وی زد و او بدان کشته شد... و یارانش حصار را بدادند و سبب آنهمه یک زخم مردانه بود. (تاریخ بیهقی ص 109).
منصوروار گر ببرندم به پای دار
مردانه جان دهم که جهان پایدار نیست .

؟



مردانه. [ م َ ن َ / ن ِ ] ( ص نسبی ، ق مرکب ) خاص مردان. درخور مردان :
حج زیارت کردن خانه بود
حج رب البیت مردانه بود.
مولوی.
معنی توفیق غیر از همت مردانه چیست
انتظار خضر بردن ای دل فرزانه چیست.
صائب.
|| متعلق به مردان. برای مردان. مخصوص به مردان : کفش مردانه ، حمام مردانه ،لباس مردانه.
|| چون مردان. به شیوه مردان. با همت و پشتکار مردان. مردوار :
مور که مردانه صفی می کشد
از پی فردا علفی می کشد.
نظامی.
یکی سیرت نیکمردان شنو
اگر نیکبختی و مردانه رو.
سعدی ( کلیات چ امیرکبیر ص 264 ).
|| شجاع. دلیر. نیو. متهور. بی باک. بنیرو : کیومرث را پسری بود همچو او مردانه پشنگ نام. ( ترجمه طبری بلعمی ). مسلمه روی به بطال بن عمرو کرد و اندرهمه سپاه اسلام از او مردانه تر کس نبود. ( ترجمه طبری بلعمی ). این کیکاوس سپاه سالاری بود نام او رستم بن دستان و این رستم مردی بود که از جهان از او مردانه تر نبود و مهتر سیستان بود. ( ترجمه طبری بلعمی ).
ز گردان دلیران ده و دو هزار
سواران مردانه در کارزار.
فردوسی.
چنین داد پاسخ به فرزانگان
بدان نامداران و مردانگان.
فردوسی.
تیر بر پیل آزماید تیغ بر شیر ژیان
اینت مردانه سواری اینت مردی سهمگین.
فرخی.
ایا به بزمگه آراسته ز صد حاتم
ایا به معرکه مردانه تر ز صد سهراب.
فرخی.
غلامی چند گردنکش مردانه داشت. ( تاریخ بیهقی ص 408 ). صد فیل با هزار سوار مردانه مبارز به کنار دریا فرستاد. ( اسکندرنامه خطی ). و بهرام مردی مردانه بود و از ایران بود. ( اسکندرنامه خطی ). و مردی بوده است با رای و داهی و مردانه واو بود کی قصد بیت المقدس کرد. ( فارسنامه ابن بلخی ص 48 ). هر یک مردی را از خویشان خویش اختیار کنید که به سلاحداری بباید بشرط آنکه مردانه باشد و یک مرد که جنیبت کشد و هم مردانه باشد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 67 ). با آنکه عاقل و عالم و مردانه بود رغبت به پادشاهی نکرد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 54 ). این بهرام جور پرورش به عرب یافت... و سخت مردانه و نیکو سیرت بود. ( فارسنامه ابن البلخی ص 22 ). این پادشاهزادگان را کی بگرفته ام مردانی اند سخت مردانه و ارجمند و دانا و از ایشان می ترسم. ( فارسنامه ابن البلخی ص 57 ). و این اردشیر سخت عاقل و شجاع و مردانه بود. ( فارسنامه ابن البلخی ص 60 ). ولید سخت چابک سوار بود و مردانه و صاحب قوت. ( مجمل التواریخ ). مردی درشت و مردانه بود. ( مجمل التواریخ ).

فرهنگ عمید

۱. مربوط به مردان.
۲. (قید ) [مجاز] از روی دلیری، شجاعانه.
۳. [مجاز] بزرگ، تنومند.
۴. [مجاز] برتر.
۵. [قدیمی، مجاز] شجاع.

پیشنهاد کاربران

مردانه به معنای مربوط به مرد است و زنانه مربوط به زن و این دو متضاد یکدیگرند. اما زمانی که می نویسیم مردانه به معنای شجاعانه، دلیرانه، جسورانه، غیرتمندانه و . . . و آن را در تضاد با واژه ی زنانه قرار می دهیم یعنی به صورت پنهان و غیرمستقیم رواج می دهیم که زنانه در مقابل مردانه است و زن فاقد صفات فوق الذکر! بایستی این واژه مردانه اصلاح گردد و صرفا مقابل آن صفت مربوط به مرد نگاشته شود تا هر یک از واژه ها در سر جای خودشان مورد استفاده قرار گیرند. فرهنگ صحیح یعنی حتی برای دخترانمان از جملاتی چون دختر من برای خودش یک مرد است هم استفاده نکنیم. معانی فوق الذکر باید از لیست معانی واژه مردانه حذف گردد.

بنده به عنوان عضو کوچکی از مجموعه ی بی کران هستی، با دستانی کوچک و دانشی اندک و خرد عزم خود را جذب کرده و شهامت و جسارتم را به کار گرفته ام تا تقاضایی از شما بزرگواران ِ صاحب فضل و کمال داشته باشم. امید است بررسی گردد و در صورت قابل پذیرش بودن رسیدگی گردد. روی صحبت بنده با واژه ی شیرین مردانه است. این صفت به معنای مربوط به مرد، مردوار، نرینه، مذکر و امثالهم است و در مقابل واژه ی زنانه یک صفت زنانه و مربوط به زن است و در نتیجه این دو متضاد و در مقابل یکدیگرند. اما زمانی که می نویسیم مردانه به معنای شجاعانه، دلیرانه، جسورانه، غیرتمندانه و . . . و آن را در تضاد با واژه ی زنانه قرار می دهیم یعنی به صورت پنهان و غیرمستقیم رواج می دهیم که زنانه در مقابل مردانه است و زن فاقد صفات فوق الذکر! بایستی این واژه مردانه اصلاح گردد و صرفا مقابل آن صفت مربوط به مرد نگاشته شود تا هر یک از واژه ها در سر جای خودشان مورد استفاده قرار گیرند و البته متناسب با آن سایر کلمات مشابه همچون مردانگی و . . . فرهنگ صحیح یعنی حتی برای دخترانمان از جملاتی چون دختر من برای خودش یک مرد است استفاده نکنیم. معانی فوق الذکر باید از لیست معانی واژه مردانه حذف گردد. از نظر بنده این اصلاح نه تنها در سایت ها و فرهنگ و آداب و رسوم بلکه فراتر از آن بایستی در فرهنگ لغت ها نیز حذف گردد. در این راستا چشم امید ما به کمک و رهنمودهای شما فرهیختگان ادبی است. پیشاپیش از بذل توجه شما سپاسگزارم. به امید پاسخی از جانب دوست که هر چه رسد نیکوست. ستاره حسینی دوست دار فرهنگ و ادبیات اصیل ایران زمین

قوی، شجاع، جسور

بانو ستاره حسینی گرامی درود بر شما
با پیشنهادتان سد در سد همرای هستم. منهم مانند شما دوستدار زبان پارسی هستم. جایگاه والای زن ایرانی
را فردوسی در چندین جا در شاهنامه نمایانده است. چنانچه خواهان باشید دو نبیگ مرا روی تارنمای
� مهر میهن بیابید� با این نشانی : payam@mehremihan. ir
تندرست و شادکام باشید. بانو فرزاد بتهایی


چرا انقد سختش میکنین کسی که اینارو نوشته منظورش این نبود که
واژه مردانه دو معنی داره یکی جنسیت و دیگری یه سری صفات اینارو باهم اشتباه نگیرین دوستان و کاربرد واژه مرد به معنی غیرت و شجاعت هم به هیچ وجه مردسالاری نیست بلکه به این دلیله که مرد باید این صفات رو داشته باشه این صفات مثل غیرت و حمایت از ناموس درسرشت مرد نهاده شده و اگر مردی این صفات رو نداشته باشه بهش میگیم دوجنسه بی غیرت بی ناموس و. . . . هیچوقت به زن نمیگن بی غیرت ولی به مرد میگن برای اینکه به این جستار بهتر پی ببرید خواهشمندم در رفتار جنس نر و ماده حیواناتی چون ماکیان دقت کنید
درضمن من هیچوقت نشنیدم کسی به یه زن بگه مرد یا مثلا به یه دختر بگن مرد باش
میدونی چی میگن؟ ( ( شیرزن ) )
خلاصه اینکه سوتفاهم پیش نیاد زمانی واژه زنانه مخالف مردانه است که بحث جنسیت باشه
درکل واژه مردانه یا جوانمرد یه چیزیه مثل ( مهر مادرانه )
آیا پدر به فرزندش محبت نمیکنه؟
آیا پدر حق نداره فرزندش رو دوست داشته باشه؟
آیا مردها موجودات بی عاطفه ای هستن؟
ابدا چنین نیست پس چرا مهرپدرانه نمیگیم؟چون جاافتاده
همونطور که خیلی از زن ها مظهر غیرت و شجاعتن و ما به اونها میگیم ( ( شیرزن ) ) نه مرد
در آخر اینکه چرا انقدر زندگی رو سخت میکنین؟
چرا خودتون رو زجر میدین؟
چرا چپ و راست دنبال این هستید که ثابت کنید بدبختین؟
چرا زندگی رو به خودتون تلخ میکنین؟
چرا فکرتون رو درگیر چیزای الکی میکنین؟
خانم ستاره عزیز وجدانا اگر بجای اینکه بشینی دو ساعت به این قضیه فکر کنی که آره فلان واژه نماد تبعیضه و از این حرفا، می نشستی یه کار مفید انجام میدادی برا جامعه یا حداقلش میرفتی ( تفریح میکردی ) بهتر نبود؟ اینها زاییده افکار خودتونه باور کنید وگرنه من به عنوان یه مرد اصلا همچن احساسی نسبت به زن ها ندارم ( اینکه ضعیف و ترسو و. . . باشن ) در جهان امروز نه تنها من بلکه هیچ مردی همچن تفکری نداره همه ما معتقدیم که افراد رو نباید از روی جنسیتشون قضاوت کرد خیلی شیرزن هایی هستن که صد تا مرد رو می ارزن همه دنیا چنین اعتقادی دارن
شما الان مشکلتون چیه؟
تمام مشکلات بشریت با حذف واژه مردانه از فرهنگ لغت درست میشه؟
من که براتون توضیح دادم شما اشتباه متوجه شدید و اشتباه برداشت میکنید

مردینه. [ م َ ن َ / ن ِ ] ( ص نسبی، اِ ) جنس مرد. مقابل زنینه :
که از دستش نخواهد رست یک تن
اگر مردینه باشد گر زنینه.
ناصرخسرو.
و از قنقلیان از مردینه به بالای تازیانه زنده نگذاشتند. ( تاریخ جهانگشای جوینی ج 1 چ اروپا ص 83 ) .


کلمات دیگر: