کتلة جلیدیة
برف رود
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
یخچال طبیعی، توده یخ غلتان، یخ رود، برف رود، رودخانه یخ
فرهنگ فارسی
زیر و زبر زیر و رو .
لغت نامه دهخدا
برفرود. [ ب َ ف ُ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) زیر و زبر. زیر و رو. بالا و زیر. زیر و بالا. ( یادداشت مؤلف ). همه اطراف. بلندی و پستی. بالا و پائین و زیر و زبر. ( ناظم الاطباء ).
- برفرود سخن ؛ فراز و نشیب آن. نیک و بد آن :
بکوشم باندازه دستگاه
کنم برفرود سخن را نگاه.
خدمت سلطان بجان از شهریاری خوشتر است
وین کسی داند که داند برفرود روزگار.
نبد کهتر از مهتران برفرود
بهم در نشستند چون تار و پود.
توانگر بود تار و درویش پود.
بحکمت است و خرد برفرود مردان را
وگرنه ما همه از روی شخص همواریم.
جز این مر مردمان را نیست کاری.
- برفرود سخن ؛ فراز و نشیب آن. نیک و بد آن :
بکوشم باندازه دستگاه
کنم برفرود سخن را نگاه.
شمسی ( یوسف وزلیخا ).
- برفرود کاری ؛ زیر و زبر آن. اختلاف و تمایز آن : خدمت سلطان بجان از شهریاری خوشتر است
وین کسی داند که داند برفرود روزگار.
فرخی.
|| ممتاز. متمایز : نبد کهتر از مهتران برفرود
بهم در نشستند چون تار و پود.
فردوسی.
نباید که باشد کسی برفرودتوانگر بود تار و درویش پود.
فردوسی.
|| اختلاف. تمایز : بحکمت است و خرد برفرود مردان را
وگرنه ما همه از روی شخص همواریم.
ناصرخسرو.
جهان جای خلاف و برفرود است جز این مر مردمان را نیست کاری.
ناصرخسرو.
و رجوع به فرود شود.کلمات دیگر: