کلمه جو
صفحه اصلی

استانی

فارسی به انگلیسی

provincial, regional

فارسی به عربی

قروی

مترادف و متضاد

provincial (صفت)
کوته فکر، استانی، ایالتی، ایالت نشین

فرهنگ فارسی

( آستانی ) فروتنی
از چهار استان بغداد

لغت نامه دهخدا

استانی . [ اُ ] (ص نسبی ) منسوب به یکی از چهار استان بغداد. رجوع به استان شود. و هبةاﷲ استانی بن عبدالصمد به یکی از آن چهار استان منسوب است . (از منتهی الارب ).


( آستانی ) آستانی. ( ص نسبی ) منسوب به آستان. || ( حامص ) کنایه از فروتنی و تواضع :
سری چون نقش پای دوست با افتادگان دارم
از آن بر آسمانی برگزیدم آستانی را.
طالب آملی.

استانی. [ اِ ] ( ص نسبی ) منسوب به استان ، یکی از قرای سمرقند در سه فرسنگی آن. ( انساب سمعانی ).

استانی. [ اُ ] ( ص نسبی ) منسوب به یکی از چهار استان بغداد. رجوع به استان شود. و هبةاﷲ استانی بن عبدالصمد به یکی از آن چهار استان منسوب است. ( از منتهی الارب ).

استانی . [ اِ ] (ص نسبی ) منسوب به استان ، یکی از قرای سمرقند در سه فرسنگی آن . (انساب سمعانی ).



کلمات دیگر: